loading...
سیتک
بسم الله الرحمن الرحیم

 چگونه باید نویسنده سایت سیتک بشوم؟

در صورتی که نویسنده سایت شوید،مطالبی که برای ما ارسال می کنید مورد بررسی قرار خواهد گرفت و به آن مطلب امتیاز داده خواهد شد،هر امتیاز برابر با یک تومان محاسبه می شود؛برای مثال با دریافت 50 امتیاز، 50 تومان به حساب شما افزوده می شود. اطلاعات بیشتر



از اینترنت کسب درآمد کنید
صادق دانشوری بازدید : 421 سه شنبه 15 اردیبهشت 1394 نظرات (0)

فردوسی

 

پادشاهان بزرگ ایران

نخستین پادشاهان جهان به روایت حماسی ترین و ملی ترین کتاب شعر و نظم ایران، شاهکار شاهنامه (حکیم ابوالقاسم منصور بن حسن فردوسی طوسی).

 

 

 

پادشاهی پیشدادیان

کیومرث (اولین پادشاه پیشدادیان)

اولین پادشاه جهان کیومرث یا گیومرت بوده است. بر طبق گفته های شاهنامه، کیومرث در کوه زندگی می کرد و بسیاری از کارهای اولیه مانند شهر سازی، تقسیم سال، رسم حکومت تشکیل دادن و... را آموخته و نهادینه کرده است و نخستین شهرهای ساخت شده توسط کیومرث: استخر، دماوند، بلخ بوده است. کیومرث نخستین پادشاهی بوده که هیچ دشمنی نداشته و همه با تدبیر او به خوبی و خوشی زندگی می کردند تا اینکه شیطان بخاطر محبوبیتی که کیومرث نزد مردمش داشته به او حسادت می کند و یکی از بچه شیطان ها همچون گرگی عجیب و بزرگ و درنده راهی جنگ او می شود که اتفاقاتی برای پسر کیومرث می افتد.

 

هوشنگ (دومین پادشاه پیشدادیان)

دومین پادشاه جهان هوشنگ فرزند سیامک بوده است. کیومرث پسرش سیامک را به جنگ این موجود عجیب و اساطیری فرستاد، متاسفانه سیامک کشته می شود، کیومرث به خاطر از دست دادن فرزند دلبندش شب و روز شیون و زاری می کرد تا اینکه به کیومرث دستور می رسد که از شیون و اندوه دست برداشته و به جنگ این دشمن شیطانی برود، در این زمان کیومرث پیر شده بود در نتیجه نوه اش به نام هوشنگ که فرزند سیامک بوده به جنگ شیطان می رود و انتقام جانانه ای می گیرد، کیومرث که خیالش از بابت انتقام پسرش راحت شده بود جان به جان آفرین تسلیم می کند و سر انجام هوشنگ پادشاه می شود. در اوستا اسم هوشنگ به صورت هایوشینگ ها آمده است. هوشنگ پادشاه دانا و مقتدری بود که شهرهای بابل و شوش را ساخت همچنین آتش را کشف کرد، پادشاه هوشنگ 40 سال حکومت کرد.

 

تهمورث (سومین پادشاه پیشدادیان)

سوین پادشاه جهان تهمورث، نبیره اولین پادشاه جهان بوده است. تهمورث عزمش را جزم می کند که دنیا را از پلیدی ها پاک کند، از طرف دیگر همتش را متمرکز می کند تا تمامی چیزهای خوب و سودمند را که در جهان وجود دارد کشف کند و تقدیم مردمش کند. تهمورث زیر نظر تعلیمات وزیر با هوش و باایمانش به نام شهر نسب قرار داشته تا اینکه وجودش از بدی ها پاک می شود و فره ایزدی از وجودش می تابد، ستایش جهان آفرین رسمی بود که از زمان او پا گرفته. فره ایزدی از شاه تهمورث همانا و به افسون بستن اهریمن همانا، دیوها هم که می بینند اینطور شده به جنگ پادشاه تهمورث می روند، پادشاه تهمورث بخشی از دیو ها را به افسون می بندد و قسمتی دیگر را تار و مار می کند، سر انجام دیو ها از پادشاه تهمورث امان می خواهند و در قبالش به او نوشتن یاد می دهند. پادشاه تهمورث چیدن پشم بز و استفاده از آن را به مردمش یاد داد، پادشاه تهمورث 30 سال حکومت کرد.

 

جمشید (چهارمین پادشاه پیشدادیان)

چهارمین پادشاه جهان جمشید بود. در ابتدای سلطنت پادشاه جمشید، ابزار سازی به اوج رسید و در نتیجه محصولات کشاورزی زیادی برداشت شد و مردمانش به رفاه بیشتری دست یافتند و مشاغل زیادی در این زمان شکل گرفت و کار و بار صنعتگران هم سکه شد و عطاران هم همت کرده و گیاهان دارویی مختلفی کشف می کردند تا دوای دردها را بیابند، اما کم کم این رفاه و ثروت بیش از حد آنها را از سادگی به اسراف و در نتیجه به بی عدالتی کشاند. پادشاه جمشید وقتی دید مردمش چقدر خوب زندگی می کنند و چقدر خوب کار می کنند و جقدر پول اضافه در آورده اند برای خودش کلی کاخ ساخت،در زمان پادشاهی جمشید انسان ها یکجا نشینی پیشه کردند و به آرامش نسبی رسیدند که مقدمه تمدن سازی محسوب می شود، پادشاه جمشید جشن نوروز را پایه گذاری کرد تا در ابتدای شکوفایی طبیعت همه به جشن و سرور بپردازند اما وقتی غرور پادشاه جمشید را گرفت و ادعای خدایی کرد همه برگ های برنده اش را از دست داد. پادشاه جمشید 700 سال حکومت کرد.

 

ضحاک ( پنجمین پادشاه پیشدادیان)

پنجمین پادشاه جهان ضحاک بود. مردم ایران زمین که از ظلم و جور پادشاه جمشید به ستوه آمدند، تصمیم گرفتند از شر جمشید خلاص شوند در نتیجه به سمت ضحاک پسر مرداس روی آوردند، البته مرداس انسانی خوش سرشت بود، ضحاک روزی به گردش رفته بود یک مرد عاقل و دلسوزی به او گفت چرا پدرت را سر به نیست نمیکنی؟ ضحاک اول ناراحت شد اما کم کم شیطان که همان مرد عاقل و دلسوز به روح و روان ضحاک قالب شد و پدر خودش را کشت. شیطان سر انجام در لباس مرد عاقل و دلسوز با طرح دوستی به ضحاک نزدیک شد سپس شیطان دو بوسه بر شانه های ضحاک زدو از جای بوسه هایش دو مار ظاهر شد که هر چند بار که می بریدند دوباره رشد می کرد، طبیبان ضحاک نتوانستند برای این دو مار علاجی پیدا کنند تا اینکه شیطان در قالب یک طبیب ظاهر شد و دوای درد مارها را خوراندن هر روز مغز دو جوان به ضحاک گفت، اگر مردم ایران زمین می دانستند هرگز سر وقت ضحاک نمی رفتند تا از ظلم جمشید به رذالت ضحاک پناه ببرند.

 

فریدون (ششمین پادشاه پیشدادیان)

ششمین پادشاه جهان فریدون بود. چون ضحاک قصد کشتن جوانان ایران زمین را کرده بود افراد زیادی طی هر سال کشته می شدند تا مارهایی که از دوش ضحاک روییده بودند سیر شده و سر به سر ضحاک نگذارند، یکی از جوانان برومندی که مغزش طعمه مارها شد آبتین بود، آبتین همسری بنام فرانک داشت وقتی آبتین شوهر فرانک قربانی زیاده خواهی های ضحاک شد، فرانک پسرش را به مردی که در کوه زندگی می کرد سپرد، ضحاک در خواب دیده بود که سه دلاور به سمت وی حمله می کنند و از بین این سه تن آنکه از همه کوچکتر است وی را می کشد و کشان کشان به سمت کوه دماوند می برد، خواب گزاران خواب ضحاک را تعبیر کردند  که جوانی قدرتمند به نام فریدون خواهد آمد و تو را از میان خواهد برداشت، ضحاک نیز همه فرزندان پسر را بعد از تولد می کشت. ضحاکیان محل زندگی پسر را در کوه پیدا کردند اما فرانک زود تر از ضحاکیان محل زندگی پسرش فریدون را عوض کرد و فرزندش فریدون را به مردی نیک کردار از دماوند سپرد تا بزرگش کند و به آن مرد نیک کردار گفت (پدر این کودک فدای ماران ضحاک شد و اما این پسر روزی بزرگ می شود و انتقام خون تمام بی گناهان را خواهد گرفت) و فریدون سر انجام بزرگ شد و با همکاری کاوه آهنگر، همان خوابی که ضحاک دیده بود را برایش در عالم واقعیت تعبیر کرد.

 

ایرج (هفتمین پادشاه پیشدادیان)

هفتمین پادشاه جهان ایرج بود. فریدون پس از کشتن ضحاک پادشاه ایران زمین شد، فریدون سه پسر به نامهای سلم، تور، ایرج داشت، پادشاه فریدون تصمیم گرفت پسرانش را از نظر شجاعت و درایت امتحان کند، در نتیجه این آزمایش پی برد که ایرج از دو پسر دیگرش شجاع تر و مدبر تر است سپس جاهایی را که پادشاه فریدون بر آنها حکومت می کرد بین پسرانش تقسیم کرد تا هر کدام از پسرانش برای خودشان سلطنت کنند. رم و خاور را به سلم داد، توران و چین را به تور داد، ایران و دشت سواران را به ایرج داد که از دیگر فرزندانش شجاع تر و مدبر تر بود. بعد از سالیان سال پادشاه فریدون که پیر و سالخورده شده بود شیطان سلم را وسوسه کرد که چرا تاج و تخت را پدرش به ایرج سپرده است و سپس سلم پس از پیغام فرستادن به تور افکار تور را هم شیطانی کرد، دل سلم و تور پر کینه شد و به پدرشان نامه نوشتند و از بی انصافی که در حقشان شده بود شکایت کردند و گفتند اگر اقدامی نشود لشکر کشی خواهند کرد، برادر کوچکشان ایرج که از این قضیه مطلع شد تصمیم گرفت که نزد برادرانش سلم و تور برود و این کینه و بغض را رفع کند اما سلم و تور ناجوانمردانه ایرج را به قتل رساندند.

 

منوچهر (هشتمین پادشاه پیشدادیان)

هشتمین پادشاه جهان منوچهر بود. پس از کشته شدن ایرج بدست برادرانش پادشاه فریدون از دست دو پسرش ناراحت و عصبانی شد و دوست داشت که کسی بیاید و انتقام پسر کوچکش ایرج را از سلم و تور بگیرد. پادشاهان در گذشته کنیزان بسیاری داشتند یکی از این کنیزان از ایرج باردار بود، پادشاه فریدون حوشحال شده بود که فرزند ایرج پسر خواهد بود و انتقام خواهد گرفت اما آرزوی پادشاه فریدون برآورده نشد و آن کنیز دختر بدنیا آورد. سالیان سال گذشت و آن دختر بزرگ شد و ازدواج کرد ماحصل ازدواجشان پسری بنام منوچهر بود، منوچهر پس از بزرگ شدن انتقام پدر بزرگش ایرج را از سلم و تور گرفت و موجب خوشحالی پادشاه فریدون شد، در حالیکه پادشاه فریدون خوشحال از انتقام ایرج توسط منوچهر بود در فراق هر سه فرزندش زار میزد و می گریست سپس تخت پادشاهی به منوچهر رسید. پادشاه منوچهر انسان راست کرداری بود و جهان را پر از عدل و داد کرد در زمان پادشاه منوچهر مردم روزگار خوبی را تجربه کردند. در زمان پادشاهی منوچهر، زال که از پهلوانان ایران زمین بود عاشق زنی بنام سودابه شد و پس از ازدواج ماحصل ازدواجشان پسری بنام رستم شد.

 

نوذر (نهمین پادشاه پیشدادیان)

نهمین پادشاه جهان نوذر بود. پس از فوت منوجهر پسرش نوذر پادشاه ایران زمین شد، نوذر در ابتدای سلطنتش به بیراه رفت و شروع به زور گفتن کرد، و چون بزرگان و سپاهیانش عدل و داد پادشاه منوچهر را دیده بودند تاب و توان این بی عدلتی های پادشاه نوذر را نداشتند بخاطر همین مردمانش از دیار تحت فرمانش به اطراف پراکنده شدند و شورش های هم در گرفت، سام نریمان که از یاران و پهلوانان منوچهر بود به دربار پادشاه نوذر رفت و از پند و نصیحت ها، عهد و پیمانها و رسومات پادشاه منوچهر به نوذر گفت و پادشاه نوذر تحت تاثیر قرار گرفت و با خودش پیمان بست که دیگر با بی عدالتی با مردمش رفتار نکند. در این زمان پشنگ پدر افراسیاب از اوضاع بد ایران باخبر شده و لشگری به فرماندهی افراسیاب به سمت ایران روانه کرد تا کل مملکت را تصرف کنند، در این زمان پهلوان سام نریمان پدر بزرگ رستم دار فانی را ودا گفت و زال عزادار شد، پهلوان پیر ایران از پس افراسیاب جوان و توریان بی شمار بر نیامد و سر انجام پادشاه نوذر اسیر شد.

 

زوطهماسب (دهمین پادشاه پیشدادیان)

دهمین پادشاه جهان زو طهماسب کهنسال بود. بدنبال جنگهای مداوم بین ایرانیان و توریان یک شب زال پدر رستم تصمیم می گیرد تا پادشاهی نجیب و از نژاد شاهان که عقل و درایت زیادی داشته باشد برای ایران انتخاب کند که سرانجام با مشورت موبدان و تصمیم جمعی زو طهماسب را پادشاه ایران معرفی می کنند، جنگهای ادامه دار و خشکسالی باعث پخش شدن لشگریان و کشته شدن پهلوانان بنام از دو سپاه شد. فرستاده ای از سپاه توریان نزد سپاه ایرانیان امد و تقاضای صلح شد و پادشاه زو طهماسب در صورتی قبول صلح کرد که در عوض از جیحون تا مرز تور و چین و ختن را به ایران بسپارند و توریان نیز قبول کردند پس از آن زو طهماسب به سمت پارس رفت و زال در زابل ماند و توریان هم مرزهای ایران را ترک کردند. پادشاه زو طهماسب بعد از پنج سال سلطنت در سن 86 سالگی دار فانی را وداع گفت.

 

گرشاسب (یازدهمین پادشاه پیشدادیان)

یازدهمین پادشاه جهان گرشاسب بود. گرچه در شاهنامه کمتر نشانی از پادشاه گرشاسب دیده می شود ولی پادشاه گرشاسب در هند، رم و چین قهرمانی ها و رشادتهای از خود نشان داده است و در نظر بسیاری پادشاه گرشاسب مردی نیک کردار و یکی ازجوانمردان و پهلوانان زمانه خود بوده است.

 

 

پادشاهی کیانیان

کیقباد (اولین پادشاه کیانیان)

اولین پادشاه کیانیان کیقباد بود. وقتی که سلسله پیشدادیان منقرض شد کیانیان روی کار آمدند البته چند صباحی مملکت بدون پادشاه بود و سرداران و پهلوانان ایرانی مملکت را اداره می کردند تا اینکه تصمیم گرفتند برای ایران پادشاهی انتخاب کنند همه گفتند که کیقباد از نسل پادشاهان کهن است و در البرز است، رستم مامور شد تا برود و کیقباد را به دربار بیاورد، رستم کیقباد را از کاخی باشکوه به دربار پادشاهی ایرانیان آورد، در روایت های آیینی پدر کیقباد معلوم نشده ولی گفته اند که زال او را یافت و به فرزندی پذیرفت. ابوریحان بیرونی نسب کیقباد را چنین گفته است: (کیقباد بن زع بن نوذکان بن مایشر بن نوذر بن منوچهر) پادشاه مهربانی بود، زمانیکه افراسیاب در جنگ با ایرانیان به فرماندهی رستم شکست خورد رستم از افراسیاب خواست تا در برابر ایرانیان سر خم کند اما پادشاه کیقباد گفت که چیزی بهتر از صلح و داد نیست به پیشنهاد تورانیان جیحون مرز ایران و توران شد. دوران پادشاهی کیقباد بجز رو در رویی رستم و افراسیاب اتفاق چندان خاصی نیفتاد.

 

کیکاووس (دومین پادشاه کیانیان)

دومین پادشاه کیانیان کیکاووس بود. پس از اینکه پادشاه کیقباد جان به جان آفرین تسلیم کرد پسرش کیکاووس به سلطنت رسید، در ابتدا پادشاه کیکاووس به مازندران لشکر کشی کرده و مازندران را زیر سیطره خودش در آورد سپس شاه مازندران دست به دامان دیو سپید شد و در نتیجه جادوی دیو سپید کیکاووس و سپاهیانش کور شدند سپس به بند دیو سپید و شاه مازندران درآمدند این حبر به زال رسید زال هم پسرش رستم را راهی مازندران کرد، دیو سپید به دست رستم کشته شد و جگرش درآورده شد و بر چشم پادشاه کیکاووس و سپاهیانش کشیده شد تا بینا شوند سپس پادشاه کیکاووس مازندران را به بچه هایش سپرد و با رستم راهی بربر شد تا با آنها جنگ کند، شاه بربر دست به دامان پادشاه هاماوران (حمیر و یمن) شده و با پادشاه کیکاووس به جنگ پرداختند البته فرجامی جز شکست نداشتند سپس سودابه دختر پادشاه هاماوران به همسری کیکاووس درآمد ولی شاه هاماوران با مکر و فریب پادشاه کیکاووس و سپاهیانش را به بند کشید، اعراب هم از این واقعه خبردار شدند و به ایران حمله کردند. افراسیاب با اعراب جنگ کرد و آنها را از ایران بیرون کرد و خودش شاه ایران شد، رستم برای سامان دادن به این اوضاع راهی هاماوران شد و پادشاه کیکاووس و سپاهیانش را آزاد کرد و با سودابه و پهلوانانی همچون گیو، گودرز و طوس راهی ایران شدند سپس افراسیاب را از ایران بیرون کردند و دوباره کیکاووس پادشاه ایران شد، پادشاه کیکاووس آنقدر مغرور شده بود که قصد سفر به آسمان را کرد و به خاطر همین عنادورزی فره ایزدی از پادشاه کیکاووس جدا شد.

 

کیخسرو (سومین پادشاه کیانیان)

سومین پادشاه کیانیان کیخسرو بود. کیخسرو فرزند سیاوش و فرنگیس بود و زمانیکه سیاوش به دستور افراسیاب شاه تورانیان کشته می شود تاج و تخت به کیخسرو که نوه کیکاووس بود می رسد. پادشاه کیخسرو بسیار شجاع و نیک نام بود او در 10 سالگی گراز و خرس را به زمین میزد و شیر و پلنگ شکار می کرد. پادشاه کیخسرو آرمانی ترین پادشاه جهان بود چون تمام خصایل نیک آدمی در کیخسرو بود تا پیش از کیخسرو ایران درگیر خشکسالی بود اما به محض تکیه کیخسرو به تخت پادشاهی باران رحمت باریدن گرفت. او موفق شد تا انتقام خون پدرش را از افراسیاب پادشاه تورانیان بگیرد و سپس پادشاه مطلق دنیا شد سپس پادشاه کیخسرو تاج سلطنت را به پسرش لهراسب سپرد و خودش به راه معنویت رفت. پادشاه کیخسرو مرگ بیاد ماندنی داشت وی پس از کشتن افراسیاب پادشاه تورانیان و دادن تاج سلطنت به پسرش لهراسب با پنج پهلوانش به نامهای توس، بیژن، فریبرز، گیو و گستهم برای شستن تن و بدنشان برای آماده شدن برای راز و نیاز و شکر گزاری در برف و طوفان گرفتار شدند و برای همیشه ناپدید شدند.

 

لهراسب (چهارمین پادشاه کیانیان)

پنجمین پادشاه کیانیان لهراسب بود. پادشاه کیخسرو تخت شاهی را به پسرش لهراسب بخشیده بود و پهلوانان و بزرگان از این انتخاب راضی نبودند چون ادعا می کردند لهراسب در دربار پادشاه کیخسرو فرد نام آوری نیست. پادشاه کیخسرو پس از رد ادعاهای پهلوانان و بزرگان سرانجام لهراسب پادشاه شد. لهراسب پس از پادشاهی اعلام کرد که اگر پهلوانان و بزرگان تمایل به پادشاهی من نداشته باشند من تاج و تخت را رها میکنم. پادشاه لهراسب در دوران سلطنت کمر به آبادانی ایران بست، او در بلخ شهری زیبا ساخت و آتشکده بزرگ آذر برزین را ساخت او سعی کرد که دنباله رو ک کارهای پدرش پادشاه کیخسرو باشد و کجروی نکند. پادشاه لهراسب با وجود اینکه دو پسر برومند و شایسته به نامهای گشتاسب و زریر داشت ولی پادشاه لهراسب به دوتا از شاهزاده های مستقر در دربار که از نوادگان کیکاووس بودند علاقه داشت. گشتاسب در جشنی که پدرش پادشاه لهراسب گرفته بود انتظار داشت که پدرش تاج و تخت را به گشتاسب بدهد و گشتاسب را شاه بعد از خودش اعلام کند ولی پادشاه لهراسب از این بابت ناراحت و آشفته شد سپس گشتاسب ناراحت شد و قهر کرد و با 300 سوار راهی هند شد، پادشاه لهراسب بعد از فهمیدن این موضوع پسر دیگرش زریر را با 1000 سوار راهی هند کرد تا گشتاسب را برگرداند. پادشاه لهراسب 120 سال حکومت کرد.

 

گشتاسب (پنجمین پادشاه کیانیان)

پنجمین پادشاه کیانیان هم دوره زرتشت گشتاسب بود. گشتاسب از همان دوران جوانی می خواست جای پدرش را بگیرد سرانجام چند با بخاطر بی توجهی پدرش پادشاه لهراسب از دربار قهر کرد یک با از راه هند برش گردانید یک بار هم قهر کرد و به رم رفت و در آنجا با دختر قیصر رم بنام کتایون ازدواج کرد در آنجا پدرزنش قیصر رم را تحریک کرد تا با سپاهش به ایران حمله کند زمانیکه پادشاه لهراسب از این موضوع با خبر شد تاجش را توسط پسر دیگرش بنام زریر به گشتاسب فرستاد و پادشاه لهراسب هم راهی بلخ شد و موی خود را تراشید تا آخر عمرش را به عبادت بگذراند. ماحصل ازدواج گشتاسب و کتایون دو فرزند بنامهای پشوتن و اسفندیار بود. دین زرتشت در زمان پادشاهی گشتاسب ظهور کرد، پادشاه گشتاسب برای معرفی این دین پسرش اسفندیار را به اقصی نقاط دنیا می فرستاد اما بین پادشاه گشتاسب و پسرش اسفندیار سوِ تفاهمی ایجاد شد که در نهایت با زندانی شدن پسرش اسفندیار به پایان رسد. پادشاه تورانیان با شنیدن خبر زندانی شدن اسفندیار توسط پدرش پادشاه گشتاسب به بلخ لشگر کشی کرده و لهراسب پیر و 80 تن از موبدان را که سرگرم نیایش بودند را سر میبرد و دختران گشتاسب را به اسارت می برد. گشتاسب با برادرش زریر راهی بلخ می شوند تا از پادشاه تورانیان انتقام بگیرند ولی شکست سختی می خورند در این جنگ فرزندانی از گشتاسب و دیگر امرا و متولیان حکومت کشته می شوند. وزیر پادشاه گشتاسب بنام جاماسپ با لباس مبدل به داخل دژ رفته و اسفندیار را آزاد می کند سپس اسفندیار به جنگ پادشاه تورانیان رفته و همه را شکست داد و همه اسرا و خواهرانش را آزاد کرد سپس اسفندیار به سفارش پدر به جنگ رستم رفت و در این جنگ اسفندیار جانش را از دست داد. پادشاه گشتاسب 150 سال حکومت کرد.

 

بهمن (ششمین پادشاه کیانیان)

ششمین پادشاه کیانیان بهمن بود. پس از اینکه اسفندیار بدست رستم کشته شد پسر اسفندیار بنام بهمن پادشاه ایران شد، پادشاه بهمن بعد از رسیدن به پادشاهی بزرگان را جمع کرد و گفت که می خواهد انتقام خون پدرش اسفندیار را از رستم بگیرد، نیمه شب با صد هزار سرباز راهی زابلستان شد در نزدیکی هیرمند پیکی به سمت زال فرستاد و گفت که می خواهد انتقام پدرش بهمن و برادرش را از او بگیرد. زال که پیر شده بود و رستم نیز بدست شغاد کشته شده بود، زال از پادشاه بهمن عذر خواهی کرد وگفت که انتقام جویی نکند ولی پادشاه بهمن نپذیرفت و در این جنگ پسر رستم بنام فرامرز به دست پادشاه بهمن کشته شد و زال به غل و زنجیر کشیده شد. رودابه مادر رستم با مرگ پسرش به آستانه دیوانگی رسیده بود و مدام شیون و زاری می کرد و می گفت رستم تو کجایی تا ببینی پسرت را کشته اند و پدرت را به غل و زنجیر کشیده اند و مال و دارایی ما را به غارت برده اند چه ها بر سر خانواده تو آمده. بزرگان و پشتون که عموی پادشاه بهمن بود او را نصیحت می کردند که دیگر صلاح نیست در زابلستان و در خانه زال باشند چرا که خانواده زال برای خودشان احترامی داشتند و احتمال دارد مردم زابلستان به طرفداری از خانواده زال شورش کنند.

 

همای (هفتمین پادشاه کیانیان)

هفتمین پادشاه کیانیان همای بود. پادشاه بهمن به روش بزرگان ازدواج نکرد و با فردی ازدواج کرد که بزرگان و موبدان می خواستند از این ازدواج منصرفش کنند. ماحصل ازدواج پادشاه بهمن دو فرزند به نامهای ساسان و همای بود. بعد از باردار شدن دخترش همای حال و روز پادشاه بهمن هر روز بدتر می شد تا اینکه بزرگان و موبدان را جمع کرد و امر بر این کرد که سلطنت به دخترش همای و سپس به فرزند همای برسد. در زمان سلطنت پادشاه همای مردم روزگار خوبی داشتند و سلطنتش با عدل و داد بود که منجر به آبادانی ایران شد. پادشاه همای 32 سال حکومت کرد.

 

داراب (هشتمین پادشاه کیانیان)

هشتمین پادشاه کیانیان داراب بود. بعد از پادشاهی همای به وصیت پادشاه بهمن قرار بود پادشاهی به فرزند همای برسد، برادر پادشاه همای بنام ساسان از این وضعیت و ازخواهرش پادشاه همای ناراحت بود و ساسان هم با دلخوری به سمت نیشابور رفت. همای پادشاه دادگری بود ولی چون می ترسید بزرگان مملکت تاج و تخت را از او بگیرند و به پسرش که در شکم داشت صدمه بزنند یک شب پادشاه همای بعد از بدنیا آوردن فرزندش آن را با مقدار زیادی طلا و یاقوت در صندوقی گذاشت و صندوق را قیر اندود کرد و به دجله انداخت بعد به همه گفت که جنینش را سقط کرده تا باورشان شود و دست از سر پسرش بردارند. رختشویی بنام گازر صندوق را از آب گزفت و اسم کودک را داراب گذاشت. داراب همزمان با بزرگ شدن به تیر و کمان و سوارکاری پرداخت. سرانجام همسر گازر حقیقت را به داراب گفت و داراب هم راهی بلخ شد، در میان راه به رشنود یکی از سرداران دلیر ایرانی که به دستور پادشاه همای عازم جنگ با رومیان بود رسید و رازش را با او درمیان گذاشت. سردار رشنود همان شب در خواب دید که داراب شهریار ایران است و سپس سردار رشنود کلی احترامش می کند و مرکب و سلاح مناسبی در اختیار داراب می گذارد و داراب را با خودش به جنگ رومیان می برد. داراب در جنگ با رومیان رشادتهای زیادی از خودش نشان می دهد و سرانجام پس از برگشتن به ایران پادشاه همای پسرش داراب را می شناسد و تاج و تخت را به داراب واگذار می کند.

 

دارا (نهمین پادشاه کیانیان)

نهمین پادشاه کیانیان دارا بود. پس از اینکه پادشاه داراب دار فانی را وداع کرد پسرش دارا به پادشاهی رسید. هنوز سوگ پدرش پادشاه داراب تمام نشده بود پادشاه دارا شروع به نامه نگاری به اطراف و اکناف کرد و از همه خواست تا مطیع بی قید و شرط او باشند و برای او باج بفرستند. پس از اینکه در رم فیلفوس مرد اسکندر برتخت نشست. در زمان سلطنت اسکندر حکیمی نامدار بنام ارسطالیسن (ارسطو) در نزد او بود که پندهای بسیاری به اسکندر می داد. اسکندر که از باج هایی که از زمان قدیم به پادشاه دارا پرداخت می شد خسته شده بود و گفت که دیگر باج نخواهد داد. اسکندر با سپاهیانش به مصر رفت و آنجا را فتح کرد و از آنجا با سپاهیانش راهی ایران شد. پادشاه دارا نیز با سپاهیانش برای مقابله با اسکندر به راه افتاد. اسکندر خودش را بصورت پیکی درآورد و داخل سپاه پادشاه دارا شد. پادشاه دارا و افرادش پس از فهمیدن حضور اسکندر و شناسایی کردنش قصد دستگیریش را داشتند درحالیکه اسکندر اطلاعات مفیدی از سپاه پادشاه دارا بدست آورده بود مخفیانه فرار کرد. یک هفته جنگ کردند روز هشتم پادشاه دارا بسمت فرات عقب نشینی کرد ولی اسکندر به تعقیب پادشاه دارا جنگ را ادامه داد و در نهایت سپاه پادشاه دارا شکست خورد. پادشاه دارا برگشت و دوباره سپاهی از ایران و توران جمع کرد و به جنگ اسکندر رفت ولی پادشاه دارا دوباره شکست خورد. پادشاه دارا که وضعیت را اینچنین دید بزرگان را در شهر استخر جمع کرد و گفت که دیگر کاری از او ساخته نیست و سپاهیان اسکندر در حال پیشروی هستند و به کوچک و بزرگ رحم نمی کنند. البته پادشاه دارا چند جنگ دیگر با اسکندر انجام داد که شکست خورد. به گفته شاهنامه اسکندر پس از پیروزی با عزت و احترام با پادشاه دارا و خانواده اش رفتار کرد و حتی اسکندر به نصیحت پادشاه دارا گوش داد و با روشنک دختر پادشاه دارا ازدواج کرد. ایرانیان هم که اسکندر را اینچنین دیدند به اسکندر خوشبین شدند و او را همراهی کردند و سرانجام پادشاه دارا توسط وزیران و بزرگانش به قتل رسید.

 

 

پادشاهی اشکانیان (پارت ها)

1- ارشک (اشک یکم) حدود 250 الی 247 سال پیش از میلاد مسیح

2- تیرداد یکم (اشک دوم) حدود 247 الی 211 سال پیش از میلاد مسیح

3- اردوان یکم (اشک سوم) حدود 211 الی 191 سال پیش از میلاد مسیح

4- فریاپت (اشک چهارم) حدود 191 الی 176 سال پیش از میلاد مسیح

5- فرهاد یکم (اشک پنجم) حدود 176 الی 171 سال پیش از میلاد مسیح

6- مهرداد یکم (اشک ششم) حدود 171 الی 138 یا 137 سال پیش از میلاد مسیح

7- فرهاد دوم (اشک هفتم) حدود 138 الی 137 یا 128 سال پیش از میلاد مسیح

8- اردوان دوم (اشک هشتم) حدود 128 الی 123 سال پیش از میلاد مسیح

9- مهرداد دوم (اشک نهم) حدود 123 الی 87 سال پیش از میلاد مسیح - گودرز یکم، حدود 91 الی 78 سال پیش از میلاد مسیح - اُرُد یکم، حدود 78 الی ؟ سال پیش از میلاد مسیح

10- سیناتروک (اشک دهم) حدود 76 الی 75 یا 70 الی 69 سال پیش از میلاد مسیح

11- فرهاد سوم (اشک یازدهم) حدود 70 الی 69 یا 58 الی 57 سال پیش از میلاد مسیح

12- مهرداد سوم (اشک دوازدهم) حدود 58 الی 57 یا 56 سال پیش از میلاد مسیح

13- اُرُد دوم (اشک سیزدهم) حدود 56 الی 37 یا 36 سال پیش از میلاد مسیح

14- فرهاد چهارم (اشک چهاردهم) حدود 37 الی 2 سال پیش از میلاد مسیح - تیرداد دوم 32 الی 30 سال پیش از میلاد مسیح

15- فرهاد پنجم یا فرهادک (اشک پانزدهم) حدود 2 سال پیش از میلاد مسیح الی 4 سال بعد از میلاد مسیح - ملکه موزا، حدود 2 سال پیش از میلاد مسیح الی 4 سال بعد از میلاد مسیح، همراه با پسرش فرهاد پنجم

16- اُرُد سوم (اشک شانزدهم) حدود 4 الی 6 یا 7 سال بعد از میلاد مسیح

17- ونُن یکم (اشک هفدهم) حدود 7 الی 8 یا 12 سال بعد از میلاد مسیح

18- اردوان سوم (اشک هجدهم) حدود 12 الی 39 یا  40 سال بعد از میلاد مسیح - تیرداد سوم، حدود 36 سال بعد از میلاد مسیح

19- وردان (اشک نوزدهم) حدود 39 الی 40 یا 45 سال بعد از میلاد مسیح

20- گودرز دوم (اشک بیستم) حدود 41 الی 51 سال بعد از میلاد مسیح

21- ونُن دوم (اشک بیست و دوم) حدود 51 سال بعد از میلاد مسیح

22- بلاش یکم (اشک بیست و دوم) حدود 51 الی 77 یا 78 سال بعد از میلاد مسیح

23- پاکور (اشک بیست و سوم) حدود 78 الی 108 یا 110 سال بعد از میلاد مسیح - اردوان چهارم، حدود 108 الی 110 سال بعد از میلاد مسیح

24- خسرو (اشک بیست و پنجم) حدود 110 الی 128 یا 129 سال بعد از میلاد مسیح - بلاش دوم، حدود 77 الی 80 سال بعد از میلاد مسیح - مهرداد چهارم، حدود 128 الی 129 یا 147 سال بعد از میلاد مسیح

25- بلاش سوم (اشک بیست و ششم) حدود 128 الی 129 یا 147 سال بعد از میلاد مسیح

26- بلاش چهارم (اشک بیست و ششم) حدود 147 الی 191 سال بعد از میلاد مسیح

27- بلاش پنجم (اشک بیست و هفتم) حدود 191 الی 208 سال بعد از میلاد مسیح

28- بلاش ششم (اشک بیست و هشتم) حدود 208 الی 215 سال بعد از میلاد مسیح

29- اردوان پنجم (اشک بیست و نهم) حدود 216 الی 226 سال بعد از میلاد مسیح

 

 

پادشاهی ساسانیان

اردشیر یکم (اولین پادشاه ساسانیان)

اولین پادشاه ساسانیان اردشیر یکم بود. اردشیر یکم ساسانی معروف به اردشیر بابکان، براساس گزارش تاریخ طبری اردشیر پسر بابک پسر ساسان بوده است. بر اساس گزارش شاهنامه فردوسی اردشیر ثمره ازدواج ساسان که یکی از نوادگان پادشاه دارا بود با دختر بابک که حاکم محلی در ایالت پارس بود می باشد. به گزارش تاریخ طبری اردشیر در حومه استخر پارس بدنیا آمده است. اردشیر در 7 سالگی به نزد فرمانده دژ دارابگرد فرستاده شد، پس از مرگ فرمانده دارابگرد اردشیر بر جای او نشست و فرمانده دژ دارابگرد شد. به گزارش تاریخ طبری اردشیر شاه محلی پارس بنام گوچهر را سرنگون کرد و پسر گوچهر بنام شاپور را به جای گوچهر گذاشت. شاپور پسر گوچهر و بابک پدر اردشیر به ناگاه مردند و اردشیر حاکم پارس شد. اختلافات میان اردشیر و پادشاه اشکانیان بنام اردوان پنجم بالا گرفت و سرانجام در جنگی که در دشت هرمزدگان در تاریخ 28 آوریل سال 224 بعد از میلاد مسیح بین آنها در گرفت، پادشاه اردوان پنجم اشکانی کشته شد و اردشیر سلسله ساسانیان را بنیانگذاری کرد و خود را پادشاه ایران معرفی کرد. اردشیر پس از پادشاهی از پذیرفتن شاپور که پسر گوچهر بود و خودش شاپور را بجای گوچهر نشانده بود امتناع کرد و برادرش و همه کسانیکه رودر رویش ایستاده بودند را حذف کرد و سپس سکه ای منقوش به چهره خودش در یک طرف سکه و در طرف دیگر سکه چهره پدرش بابک را ضرب کرد. پادشاه اردشیر طایفه ساسانی را از نظر ذهنی آماده کرد تا بتواند حکومت را در دستشان بگیرند وی تلاش بسیار کرد تا مشروعیت سلطنتش را بدست آورد، وی همچنین مدعی بود که خودش و خاندان ساسانی از بازماندگان کیانیان یا همان هخامنشیان است و سلسله اشکانیان را جانشین مشروع خاندان کیانیان نمی دانست. پادشاه اردشیر برای اینکه خاندان ساسانی به اهدافشان برسند بسمت دین و مزدا پرستی روی آورد و از آن زمان تاریخ نگاری دینی آغاز شد.

 

 

شاپور یکم (دومین پادشاه ساسانیان)

دومین پادشاه ساسانیان شاپور یکم بود. شاپور یکم فرزند اردشیر یکم و بانو میرود بود. او نویسنده کتیبه های صخره ای متعدد و کعبه زرتشت بود. پادشاه اردشیر فرزندش شاپور را باهوشترین و شجاع ترین و توانا ترین فرزندش تشخیص داده و او را در مجمع نجیب زادگان کاندید جانشینیش معرفی کرد. پادشاه اردشیر با دست خود تاج را بر سر پسرش شاپور گذاشت و از سلطنت کناره گیری کرد تا به پرستش خدا بپردازد که تاریخ بلعمی نیز این موضوع را تایید می کند. در نسخه های خطی مانوی کلن در حدود 240 سال بعد از میلاد مسیح پادشاه اردشیر شهر هترا را مطیع کرد و شاه شاپور نیم تاج بزرگ سلطنتی را بر سر پسرش دیهیم گذاشت و دوره کنیسه را نشانه گذاری کرد. پادشاه شاپور همیشه در جنگ ها همراه پدرش پادشاه اردشیر بود و این همراهی باعث شد تا پادشاه شاپور برای رزم آماده شود و موفقیت خود را در جنگ علیه رُم تضمین کند. جنگ دوم پادشاه شاپور با رُم ازسال 258 الی 244 بعد از میلاد مسیح طول کشید. خسرو پادشاه بزرگ ارمنستان که در ماجرای گوردیانوس بر ضد ایران با رُم همکاری کرده بود بر اثر یک توطئه داخلی که ظاهراً پادشاه شاپور هم در آن دست داشت کشته شد. پس از کشته شدن خسرو شاهزادگان و بزرگان ارمنستان خودشان را فرمانبردار پادشاه شاپور اعلام کردند و پادشاه شاپور پسرش بنام هرمز اردشیر را ارمن شاه یعنی فرمانروای ارمنستان کرد و اما رُمیان با پناه دادن به پسر خردسال خسرو به نام تیرداد موجب ناراحتی پادشاه شاپور شدند و از طرفی دیگر امپراطور رُم بنام گالوس از پرداخت باجی که فلیپ آن را تعهد کرده بود خودداری کرد بنابراین بهانه ای به دست پادشاه شاپور افتاد تا به رُم حمله کند و در باربالیسوس حدود میانه فرات شصت هزار نفر از سپاهان رُم را نابود کرد و حدود 37 شهر رم در سوریه و کاپدوکیه که همان ارمنستان رم بود را تسخیر و غارت کرد. تاخت و تازهای پادشاه شاپور، والرین امپراطور سالخورده رُم را واداشت تا با نجات دادن انتاکیه، رُم را از تهدید پادشاه شاپور برهاند. والرین مثل امپراطور قبلی بنام دسیوس (دقیانوس) در تعقیب و آزار مسیحیان تلاش زیادی می کرد. والریانوس امپراطور رُم پسرش را به غرب فرستاد و خودش برای مقابله با ایرانیان راهی شرق شد. والریانوس امپراطور رُم در سال 257 بعد از میلاد مسیح موفق به باز پس گیری انتاکیه شد ولی 2 سال بعد پیش از مواجهه با پادشاه شاپور بسیاری از لژیونرهایش بر اثر طاعون جان خودشان را از دست دادند و در نهایت در اواخر سال 259 یا آوریل 260 در جنگ اِدِسا در  شمال انتاکیه که همان ترکیه فعلی می باشد از پادشاه شاپور شکست خورد و اسیر شد. به دنبال اسارت والریانوس تعداد زیادی از همراهانش به قول پادشاه شاپور که شامل سناتورها، سرداران و صاحب منصبان رُم بودند به اسارت پادشاه شاپور در آمدند. آثار بجا مانده از استفاده مهندسان رُمی در بنای شهرها و ساختن بندرها در کارون حکایت از آن دارد. پادشاه شاپور به افتخار این پیروزی دستور داد تا پیکره ای عظیم در دل کوه رحمت در نقش رستم که پیروزمندانه بر اسب نشسته و دست والریانوس امپراطور رم را به نشانه اسارت در دست گرفته و فلیپ عرب به نشانه تسلیم در برابر او زانو زده را درست کنند که بعدها این پیکره در بیشاپور هم درست شد. اسیر کردن والریانوس توسط پادشاه شاپور اثر عجیبی بر انظار عالم گذاشت و این امر بر عظمت خاندان ساسانی افزود و این واقعه آسیب ناپذیری رُم را بی بنیان نشان داد و مسیحیان این اسارت را عقوبت الهی خواندند. پادشاه شاپور پس از تاخت و تاز در سوریه و کاپدوکیه قصد بازگشت به ایران را داشت که در حین برگشت به دلیل غرور و تحقیر کردن امیر عرب بنام اذینه که حکمران شهر پالمیر واقع در صحرای شام بود و مرکز تجارت شرق و غرب بود حمله کرد. البته تاریخ نویسان در مورد اذینه، امیر عرب که به مقابله با پادشاه شاپور پرداخت گزافه گویی کرده اند چرا که اذینه نمی توانسته در مقابل پادشاه شاپور قد علم کند چرا که پادشاه شاپور توانسته بود غنائم و اسرای رُمی زیادی را بیاورد اما به هر حال اذینه چند سال بر سوریه و قسمت عمده ایالات رُمی آسیا تسلط داشت. گرچه اذینه دست نشانده رُم بود ولی در حقیقت کم و بیش برای خودش استقلال داشت و از طرف گالینوس قیصر رُم لقب امپراطور گرفت. ایرانیان بدون هیچ نتیجه ای تا سال 265 بعد از میلاد مسیح  جنگ خود را با پالمیر ادامه دادند تا اینکه اذنیه به قتل رسید. همسر اذنیه بنام زینب (زنوبی) به همراه پسرش بنام وَهب اللات زمام امور را بدست گرفتند. وَهب اللات می خواست در مقابل رُمیان مستقل شود که در سال 271 بعد از میلاد مسیح خودش را اگوستوس خواند سپس اورلین قیصر رُم به پالمیر لشکر نیرومندی فرستاد که پس از مقاومت دلیرانه زینب شهر سقوط کرد و ویران شد، زینب سعی کرد که به ایران فرار کند ولی موفق نشد و رُمیان زینب را گرفته و به رُم بردند.

 

هرمز یکم (سومین پادشاه ساسانیان)

سومین پادشاه ساسانیان هرمز بود که در شاهنامه فردوسی نام او اورمزد شاپور و در سنگ نوشته های پادشاه شاپور نام او اورمزد اردشیر آمده است. هرمز یکم در زمان پدرش و هنگام ولیعهدیش نام اورمز اردشیر داشت. هرمز یکم بعد از پدرش پادشاه شاپور، پادشاه ایران شد. پادشاه هرمز در هنگام سلطنت پدرش در جنگ های رُم و ارمنستان شجاعت های بسیاری از خودش نشان داد و بخاطر همین شجاعت ها به هرمز لقب دلیر دادند. پادشاه شاپور پس از دادن چند فرمانروایی به هرمز سرانجام وی را فرمانروای ارمنستان با عنوان ورزک شاه ارمنشهر معرفی نمود. مانی پیامبر در زمان سلطنت پادشاه هرمز آزادانه اندیشه هایش را رواج می داد و همچنین موبد زرتشتی بنام  اهربد کرتیر که دشمن مانی بود در آن زمان بسیار مهم شد. در سیاست های دینی پادشاه هرمز یک زرتشتی متعصب بود و به همین دلیل به اهربد کرتیر جاه و مقام داده بود و در مقابل به پیامبر مانی مصونیت داده بود و پیروان دین مانی را آزاد گذاشته بود تا فعالیتهای دینی خودشان را انجام بدهند. تاریخ نویس حمزه اصفهانی متولد حدود 893 و وفات 961 الی 970 بعد از میلاد مسیح پادشاه هرمز را چنین توصیف کرده است. پادشاه هرمز یک پیراهن گلدوزی شده قرمز رنگ با شلوار سبز رنگ و تاجش از یک کریمبوس سبز و دیهیم طلایی تشکیل شده بود. پادشاه هرمز بجز تصویر خود بر روی سکه هیچ اثر دیگری همانند دو نسل پیشین خودش بر روی صخره ها بر جای نگذاشت ولی نباید این مساله را فراموش کنیم که پادشاه هرمز جایگاه مهمی در آیین زرتشت و مانی داشت. پادشاه هرمز از سال 272 الی 273 بعد از میلاد مسیح سلطنت کرد و این سلطنت کوتاهش به روایت تاریخ طبری ممکن است به خاطر نداشتن یک دست پادشاه هرمز بوده است و ممکن است همین بهانه ای شده که بزرگان ناراضی او را خیلی زود از سلطنت برکنار کنند. پادشاه هرمز 1 سال حکومت کرد.

 

بهرام یکم (چهارمین پادشاه ساسانیان)

چهارمین پادشاه ساسانیان بهرام یا وهرام یکم بود. بعد از پادشاه هرمز برادرش بهرام یکم پادشاه ایران شد. پادشاه هرمز برای رسیدن به پادشاهی از پشتیبانی موبد اهربد کرتیر استفاده کرد. عجز و ناتوانی پادشاه بهرام او را در دست موبد اهربد کرتیر همچون بازیچه ای در دست گرفته بود و به همین دلیل چون اهربد کرتیر دشمن پیامبر مانی بود، به ناچار پیامبر مانی برای نجات جان خودش از بابل بیرون رفت ولی طبق روایات مانویان پیامبر مانی را از نیمه راه برگرداندند. طبق روایت نقل شده از مترجم پیامبر مانی بنام نوح زاتگ که تا آخرین لحظه حیات در کنار او بود، پادشاه بهرام پیامبر مانی را پیش خود فرا خواند و با پیامبر مانی با تندی سخن گفت و به حبس او فرمان داد. موبد اهربد کرتیر غالباً در مجالس خصوصی پادشاه بهرام در کنارش بوده است . پیامبر مانی پس از رفتارهای خشونت آمیز در 18 بهمن 276 بعد از میلاد مسیح در زندان کشته شد و سرش در گندی شاپور برای تماشای مردم به تیری آویخته شد. در زمان پادشاهی بهرام، زنوبیا (زینب) شاهبانوی تدر (پالمر، سوریه کنونی) برای فرار از فشار رُم از ایران کمک خواست ولی بهرام با سیاست اشتباه خود سپاهی اندک روانه کرد و در نتیجه هم تدمر بدست رُمیان افتاد و هم امپزاطور رُم بنام اورلیان از مداخله ایران رنجید و به قصد کینه جویی مردم آلان را بر آن داشت که از طرف قفقاز به ایران حمله کنند ولی اورلیان امپراطور رُم در سال 274 بعد از میلاد مسیح در اثر شورش سربازان خودش کشته شد و بلایی که همراه اورلیان رسیده بود به خیر گذشت و اندکی بعد پادشاه بهرام درگذشت. پادشاه بهرام یکم از سال 273 الی 276 بعد از میلاد مسیح به مدت 3 سال حکومت کرد.

 

بهرام دوم ( پنجمین پادشاه ساسانیان)

پنجمین پادشاه ساسانیان بهرام دوم بود که در شاهنامه بنام بهرام بهرام آمده است. بعد از اینکه پادشاه بهرام یکم درگذشت پسرش بهرام دوم پادشاه ایران شد. پادشاه بهرام دوم تحت نفوذ موبد اهربد کرتیر بود. پادشاه بهرام دوم حکومت ساسانیان را به نوعی حاکمیت سیاسی خشن و تعصب آمیز تبدیل کرد. برادر پادشاه بهرام دوم بنام هرمزد سکانشاه توانست عناصر ناراضی سکایی، گیل و کوشان را برای مخالفت با برادرش پادشاه بهرام دوم با خودش یار کند و همچنین پیروان مانی که خلیفه پیامبر آنها سی سینوس که چندی بعد در سال 286 بعد از میلاد مسیح به دستور پادشاه بهرام دوم به صلیب کشیده شده بود به نهضت سکانشاه علاقه نشان دادند و این ناخرسندی ها سبب شد تا پادشاه بهرام دوم برای دفع مخالفانش بیشتر به سیاست دینی تکیه کند. تسلط اهربد کرتیر به جایی رسیده بود که پادشاه بهرام دوم به اهربد کرتیر لقب نجات دهنده روحانی بهرام داد و دستش را در سرکوب مخالفان آتشگاه باز کرد. موبد اهربد کرتیر نه تنها نگهبان معبد آناهیتا در استخر شد بلکه در زمره بزرگان کشور هم درآمد و رئیس دادگاه عالی مملکت هم شد. عموی پدر پادشاه بهرام دوم بنام نرسی که فرمانروای ارمنستان بود و از زمان پادشاهی بهرام یکم آرزوی پادشاهی را داشت از نجبا و مخالفین اهربد کرتیر که از سیاست پادشاه بهرام ناراضی بودند را دور خود جمع کرد و این مسائل سبب شد که در سال 283 بعد از میلاد مسیح امپراطور رُم بنام کاروس فرصت را مناسب ببیند و به بین النهرین ایران حمله کند. پادشاه بهرام دوم که درگیر اختلافات داخلی بود فرستاده ای به سمت کاروس برای مذاکره صلح فرستاد اما کاروس نپذیرفت و تهدید کرد که تمام ایران را مثل سر خودش که طاس و بی مو بود خالی خواهد کرد. پادشاه بهرام که از عهده مقابله با او بر نیامد و زمانیکه سپاه رُم از فرات گذشت و سلوکیه و تیسفون را گرفت خودش را فاتح بزرگ پارت اعلام کرد. پس از مدتی و تسلط بر تیسفون که پایتخت ساسانیان بود به طور مرموزی کاروس امپراطور رُم هلاک شد. مرگ کاروس را بیشتر به یک بیماری ناگهانی و همچنین صاعقه آسمانی نسبت دادند. سپاه رُم این واقعه را علامت خشم خدا دانستند و عقب نشینی کردند و بدین ترتیب جنگ پایان یافت ولی همچنان بین النهرین در دست رُم باقی ماند و پادشاه بهرام از فرصت استفاده کرد و این عقب نشینی اجباری سپاه رُم را به حساب پیروزی خودش گذاشت. پادشاه بهرام در پایان سلطنتش با شورش نرسی عموی پدرش مواجه شد در این هنگام پادشاه بهرام دوم بنام خودش سکه ضرب کرد و ادعای پادشاهی خودش را علنی کرد. پادشاه بهرام دوم از سال 276 الی 293 بعد از میلاد مسیح به مدت 16 سال حکومت کرد.

 

بهرام سوم ( ششمین پادشاه ساسانیان)

ششمین پادشاه ساسانیان بهرام سوم یا وهرام سوم بود که در شاهنامه بنام بهرام بهرامیان آمده است. پس از پادشاه بهرام دوم پسرش بهرام سوم بجای پدرش بر تخت سلطنت نشست. سلطنت او مخالفانی را که از زمان پدرش پادشاه بهرام دوم داشت را قانع نکرد و نظرها متوجه مدعی دیگری بنام نرسی که سلطنت را از مدتها پیش حق خود می دانست جلب کرد. بدینگونه بهرام سوم از سلطنت برکنار شد و حتی فرصت نکرد سکه های را که بنام خودش ضرب کرده بود را رواج بدهد ولی جان سالم به در برد و مدتها در نواحی شرق ایران فرمانروایی کرد. بهرام سوم معروف به سکانشاه بود، زیرا در حیات پدرش بعد از تسخیر سیستان فرمانروای آنجا منصوب شد. در زمان پدر بهرام دوم، سگستان (نام قدیم سیستان) تسخیر شده بود. سکانشاه به معنی پادشاه سکاها است. رسم بر این بوده که ولیعهد ایران را به حکومت مهمترین ایالت یا ایالاتی که بعد از سایرین تسخیر شده بود نصبت می دادند. پادشاه بهرام سوم چند ماه حکومت کرد.

 

نرسی ( هفتمین پادشاه ساسانیان)

هفتمین پادشاه ساسانیان نرسی بود که رُمیها آن را نارسس نامیدند. بعد از پادشاه بهرام سوم، نرسی بر تخت نشست، نرسی پسر پادشاه شاپور یکم بود. نرسی که فرمانروای ارمنستان بود و از زمان پادشاهی بهرام یکم ادعای پادشاهی را داشت به تدریج نجبا و کسانیکه از دار و دسته موبد اهربد کرتیر و از سیاست پادشاه بهرام دوم ناراضی بودند را گرد خود جمع کرد. پادشاه بهرام دوم در پایان سلطنت خودش با شورشهای نرسی مواجه شد و سپس نرسی به اتکاء عده ای از بزرگان که تحمل سختگیری های مذهبی پادشاه بهرام سوم و موبد اهربد کرتیر برایشان مشکل بود، نرسی بنام خودش سکه ضرب کرد و پادشاه ایران شد. پادشاه نرسی از سال 293 الی 302 بعد از میلاد مسیح به مدت 9 سال حکومت کرد.

 

هرمز دوم ( هشتمین پادشاه ساسانیان)

هشتمین پادشاه ساسانیان هرمز دوم بود که در شاهنامه بنام اورمزد نرسی آمده است. بعد از پادشاه نرسی پسرش هرمز دوم پادشاه ایران شد ولی پادشاه هرمز در درگیریهایی که در شرق با کوشانیان داشت بدلیل ضعفی که داشت از عهده مقابله با کوشانیان برنیامد و به ناچار با آنها صلح کرد. پادشاه هرمز دوم برای خود سکه ضرب کرد و در سکه هایش صورت پادشاه و ملکه از حیث وجاهت معروف بود. پادشاه هرمز دوم به عدالت خواهی موصوف بود و عدل و داد را رواج داد و بر آبادانی ایران افزود ولی مدت سلطنتش کوتاه بود و در جنگ با اعراب کشته شد. پادشاه هرمز دوم از سال 302 الی 309 بعد از میلاد مسیح به مدت 7 سال حکومت کرد.

 

آذر نرسی ( نهمین پادشاه ساسانیان)

نهمین پادشاه ساسانیان آذر نرسی بود. آذر نرسی یکی از پسران پادشاه هرمز دوم و از زن اولش بود که بعد از پدرش بر تخت سلطنت نشست ولی چون اعیان و نجبای مملکت را ناراضی نمود پس از چند ماه از سلطنت خلع شد و سپس او را کشتند. بعد از مرگش در سال 309 بعد از میلاد مسیح شورش و جنگ داخلی درگرفت، بنابراین منتظر بودند که زن پادشاه هرمز دوم بچه اش را بدنیا بیاورد و تاج پادشاهی را به او بدهند. زمانیکه هنوز بچه در شکم مادر بود تاج پادشاهی را به اتاق زن هرمز دوم بردند و بچه ای را که هنوز بدنیا نیامده بود را پادشاه نامیدند که بعد ها همان بچه بنام شاپور دوم ملقب به ذوالاکتاف شد.

 

شاپور دوم (دهمین پادشاه ساسانیان)

دهمین پادشاه ساسانیان شاپور دوم بود. شاپور دوم یا شاپور بزرگ یا شاپور ذوالاکتاف بعد از برادرش آذرنرسی برتخت نشست. پادشاه شاپور دوم جنگ های زیادی با اعراب، ارمنیها، گرجیها، کوشانیها، رُمیها، هونها، و... داشت و در گسترش قلمرو و امنیت ایران بسیار کوشا بود. پادشاه شاپور دوم به خوزستان توجهی خاص داشت چون اسیران جنگی رُم در شهر سلطنتی ایرانشهرشاپور در آنجا اسکان داده شده بودند. بنای شهر نیشابور را نیز به پادشاه شاپور نسبت داده‌اند. در سال 363 بعد از میلاد مسیح وقتی نصیبین در حکم غرامت جنگی به ایرانیان تعلق گرفت، پادشاه شاپور دوم مردمانی را از شهرهای استخر و سپاهان در آنجا اسکان داد. پادشاه شاپور دوم شهرهایی دیگری را نیز بنا کرد که عبارتند از: بزرج شاپور در نزدیکی بغداد در ساحل غربی دجله، خوره‌شاپور (ایران‌خوره شاپور) که همان شوش (کرخه) است و در این شهر آتشکده‌ای به نام سروش‌آذران (سروش‌آدوان) بنا کرد، پیروزشاپور (انبار)، شادروان‌شوشتر در خوزستان، بَوان در سپاهان، جُروان در سپاهان، که در آنجا آتشکده‌ای هم بنا کرد و فرَشاپور یا فَرشاپور را بنا کرده است. از زمان پادشاه شاپور دوم بوجود آوردن یادمان‌های ساسانی در پارس متوقف شد و در شمال‌غرب ایران ادامه یافت. احتمالاً با رواج القاب و چهره جدیدی از پادشاه شاپور کاخهای سلطنتی جدیدی نیز لازم بوده تا مکانی باشد که به تیسفون و خوزستان نزدیک باشد چون پادشاه شاپور بیشتر اوقاتش را در آنجا می‌گذراند. سبک هنری این آثار با آثار موجود در پارس اساساً متفاوت است. در زمان پادشاهی شاپور دوم تصویر میترا و اورمزد اهمیت بیشتری یافت و برخی از پژوهشگران معتقدند که نقش برجسته طاق بستان در واقع پادشاه شاپور دوم، مهر(میترا) و ارومزد را در دو سوی او نشان می‌دهد و پادشاه شاپور این سنگ‌نگارها را به یادبود پیروزی‌اش بر پولیانوس نقش کرده است و نقش‌ برجسته دیگر در سمت چپ وجود دارد که قطعاً شاپور دوم و شاپور سوم را نشان می‌دهد. از زمان حکومت پادشاه شاپور ظروف سیمین به جای سنگ‌نگاره‌ها ابزار تبلیغات پادشاهی شدند. به نوشته منابع گرجی قرن هفتم میلادی، پادشاه شاپور دوم کاسه و جام نقره هدیه می‌داد و هنر نیز در زمان سلطنتش مدون شد و تحت نظارت درآمد. گچ‌بری‌های کاخ شماره دو در کیش، نیم‌تنه پادشاهی را نشان می‌دهد که برخی او را پادشاه شاپور دوم می‌دانند. پادشاه شاپور دوم از سال 309 الی 379 بعد از میلاد مسیح به مدت 70 سال حکومت کرد.

 

اردشیر دوم (یازدهمین پادشاه ساسانیان)

یازدهمین پادشاه ساسانیان اردشیر دوم بود. برخی از محققان عقیده دارند که برادر ناتنی بزرگ‌تر پادشاه شاپور کبیر یا پادشاه شاپور دوم بود که بعد از او در سن بالای هفتاد سالگی بر تخت سلطنت نشست. برخی دیگر هم عقیده دارند که برادریش با پادشاه شاپور دوم محل شک و تردید است ولی سکه‌هایش نشان می دهد که اردشیر دوم باید خویشاوند پادشاه شاپور از یک شاخهٔ دیگر خاندان ساسانیان بوده باشد. پس از مرگ پادشاه شاپور دوم همانند روزگار بهرام دوم و نرسی باز دشواری‌ هایی دربارهٔ جانشین پادشاه پدیدار شد، ولی چون اردشیر دوم از خاندان ساسانیان بود بر تخت پادشاهی نشست. از عوامل دیگر نشستن بر تخت پادشاهی اردشیر دوم می توان به پیروزی‌ های او در شرق اشاره نمود. اردشیر دوم مدت‌ها فرمانروای ولایت حدیب (آدیابنه) بود و در آنجا در تعقیب و آزار عیسویان شور و حرارت بسیار به خرج داد و از نقش برجسته‌ای هم که در طاق بستان از تاجگذاری او باقی مانده و چنین برمی آید که اردشیر دوم قبل از سلطنت چند مدتی فرمانروای کوشان بوده‌ است و شاید سلطنت او نیز تا حدی مدیون اعمال نفوذ کوشانیان بوده باشد. از وقایع مهم سلطنت پادشاه اردشیر دوم می توان به قطع کردن تمامی عوارضها اشاره کرد و بخاطر همین به اردشیر خیر معروف گردید و در روی سکه‌های پادشاه اردشیر دوم  عبارت کَرپ کَرتار دیده می‌شود که به معنی نیکو کردار می باشد. پادشاه اردشیر دوم از سال 379 الی 383 بعد از میلاد مسیح به مدت 4 سال حکومت کرد.

 

شاپور سوم (دوازدهمین پادشاه ساسانیان)

دوازدهمین پادشاه ساسانیان شاپور سوم بود. شاپور سوم پسر پادشاه اردشیر دوم بود که بر تخت سلطنت نشست. در زمان پادشاهی شاپور سوم اعیان قدرت را در اختیار داشتند و پادشاه اردشیر دوم در واقع دست نشاندهٔ همین نجبا بود و چون برخلاف تمایلات تعصب آمیز و ضد مسیحی موبدان کوشید تا اینکه با امپراتور رُم روابط دوستانه برقرار کند، تا اینکه ناخرسندی نجبا را برانگیخت و به تحریک نجبا کشته شد. جانشینان پادشاه شاپور دوم یعنی برادرش اردشیر دوم و دو پسرش شاپور سوم و بهرام چهارم شاهزادگان ضعیف‌النفسی بودند و به همین خاطر نجبا و اعیان اقتدار حکومت را که در زمان سلطنت پادشاه شاپور دوم از دست داده بودند را به چنگ بیاوردند. پادشاه اردشیر دوم را نجبا و اعیان از سلطنت خلع کردند و آن دو نفر دیگر هم به مرگی ناگهانی مردند. از وقایع مهم سلطنت پادشاه شاپور سوم میتوان به جنگ او با قبایل عرب اشاره نمود و به خاطر همین به «غازی» معروف گردید. در سال 384 ایران و رُم، ارمنستان را بین خود تقسیم کردند که بخش شرقی آن سهم ایران شد و بخش غربی که کوچکتر بود نصیب رُم گردید، اما در هر دو بخش شاهزادگان اشکانی همچنان فرمانروایان دست نشانده بودند و کشمکشها در باب ارمنستان بین ایران و رُم از این پس هم بارها پدید آمد، اما این تقسیم بندی تا پایان عهد ساسانیان کم و بیش همچنان معتبر باقی ماند. پادشاه شاپور سوم از سال 383 الی 388 بعد از میلاد مسیح به مدت 5 سال حکومت کرد.

 

بهرام چهارم (سیزدهمین پادشاه ساسانیان)

سیزدهمین پادشاه ساسانیان بهرام چهارم یا وهرام چهارم بود. بهرام چهارم پسر پادشاه شاپور دوم بود که بعد از برادرش شاپور سوم برتخت سلطنت نشست و چون در زمان پدرش پادشاه شاپور دوم والی کرمان بود به بهرام کرمانشاه معروف بود. مُهری که از پادشاه بهرام چهارم قبل از پادشاهی او بجای مانده‌ است، عبارت ورهران کرمان ملکا دارد. اینکه در برخی روایات وی را عادل و ستوده خوانده‌اند و در برخی روایات دیگر گفته‌اند که نسبت به کار ملک بی اعتنا بود، حکایت از کم و زیاد بودن منافع درباریان به نظر می‌رسد. قبل از به سلطنت رسیدن بهرام چهارم در سال 384 بعد از میلاد مسیح، ایران و رُم، ارمنستان را بین خود تقسیم کردند که بخش شرقی آن سهم ایران شد و بخش غربی که کوچکتر بود نصیب رُم گردید، اما در هر دو بخش شاهزادگان اشکانی همچنان فرمانروایان دست نشانده بودند و کشمکشها در باب ارمنستان بین ایران و رُم از این پس هم بارها پدید آمد، اما این تقسیم بندی تا پایان عهد ساسانیان کم و بیش همچنان معتبر باقی ماند. در زمان پادشاهی بهرام چهارم، خسرو، والی ارمنستان ایران به‌ تحریک تئودوسیوس یکم یاغی شد. پادشاه بهرام چهارم سپاهی به ارمنستان فرستاد و خسرو را گرفتند و به ایران آوردند و در دژ فراموشی زندانی کردند و پادشاه بهرام چهارم بجای خسرو برادرش شاپور را والی ارمنستان گذاشت. پادشاه بهرام چهارم از سال 388 الی 399 بعد از میلاد مسیح به مدت 11 سال حکومت کرد.

 

یزدگرد یکم (چهاردهمین پادشاه ساسانیان)

چهاردهمین پادشاه ساسانیان یزدگرد یکم بود. یزدگرد یکم بجای بهرام چهارم یا بهرام کرمانشاه به سلطنت رسید. یکی از منابع سریانی او را پادشاه یزدگرد نیکوکار و مقدس‌ترین پادشاه معرفی کرده و از احسان پادشاه یزدگرد یکم به فقرا و بینوایان تعریف کرده‌ است و یکی دیگر از منابع که به روایت از اعیان و نجبا می باشد، پادشاه یزدگرد یکم را بصفاتی از قبیل یزدگرد بزه گر (بزه کار) و فریبنده معرفی کرده اند و دلیل عمدهٔ ناخرسندی اعیان و نجبا از یزدگرد یکم، کمکی بود که وی نسبت به مسیحی‌های ایران نشان می‌داد. نعمان فرمانروای محلی حیره، کاخ معروف خورنق را برای پادشاه یزدگرد یکم ساخت. امپراطور رُم بنام آرکادیوس چون زمان مرگ را احساس کرد و ولیعهدش تئودوسیوس دوم در گهواره بود و برای اینکه پسرش بدون هیچگونه دردسر و مانعی بر تخت بنشیند و امپراطوری رُم شرقی از جنگ‌های ایران در امان بماند در وصیت نامه اش از پادشاه یزدگرد یکم خواهش کرد که امپراطوری رُم را حمایت کند. پادشاه یزدگرد یکم همین که از وصیت نامه مطلع شد خواجهٔ دانایی که نامش آنتیوخوس بود را به قسطنطنیه فرستاد تا تئودوس را تربیت کند. از این پس رابطه میان ایران و رُم شرقی به بخش جدیدی رسید و دو کشور در حل مسائل درونی یکدیگر را یاری می کردند. پادشاه یزدگرد یکم بین دولت و اتباع عیسوی او طریقه و روشی معین برقرار کرد و دستور داد کلیساهایی را که خراب کرده بودند را مجدداً بنا کنند و کسانی که به جرم عیسوی بودن به زندان افتاده بودند را آزاد کنند و به روحانیون عیسوی نیز اجازه داد تا به همه جای ایران سفر کنند. پادشاه یزدگرد یکم از سال 399 الی 420 بعد از میلاد مسیح به مدت 21 سال حکومت کرد.

 

بهرام پنجم (پانزدهمین پادشاه ساسانیان)

پانزدهمین پادشاه ساسانیان بهرام پنجم یا وهرام پنجم یا بهرامِ گور بود. بهرام پنجم پسر پادشاه یزدگرد یکم بود که بر تخت سلطنت نشست. پادشاه یزدگرد اول سه پسر به نام های شاپور، بهرام و نرسی داشت که هیچ کدامشان به هنگام مرگ پدرشان پادشاه یزدگرد اول در پایتخت نبودند. شاپور شهریار ارمنستان، در ارمنستان بود و نرسی شهریار خراسان، در نیوشاپور بود و بهرام در حیره بود. مادر بهرام پنجم شوشاندخت نام داشت که دختر راس الجالوت، رهبر یهودیان بود. روایت هائی که منشاء آنها عربها بوده‌ است می گوید که بهرام از کودکی به نعمان منذِر امیر عرب حیره سپرده شده بود تا نزد او پرورش یابد. بنابر این روایات، بهرام در هفتمین ساعت روز هرمزد از ماه فروردین به دنیا آمد و اختربینان به پادشاه یزدگرد یکم گفتند که او در آینده پادشاه ایران خواهد شد ولی قبل از آن هنگام در زمینی خارج از خاک ایران به سر خواهد برد. در نتیجه پادشاه یزدگرد یکم او را پس از تولدش به منذر سپرد و دایه‌ها و مربیانی را با او روانه حیره کرد تا او را به شیوهٔ دربار ایران پرورش دهند. پادشاه یزدگرد یکم به این منظور دستور داد تا در حیره کاخی به نام خورناگ برای بهرام ساختند که عربها این کاخ را خورنق نامیدند. رسم پادشاهان ساسانی اینچنین بوده که شاهپوران را به کشورهای خودمختار اطرافِ ایران می‌فرستادند تا آن سرزمین را با خودمختاری اداره کنند و از سنین نوجوانی راه و رسم کشورداری را بیاموزند، بعضی از شاهپوران فرماندار کوشان می‌شدند که در شرق کشور در همسایگی هندوستان بود و شامل پیشاور، قندهار، شمال بلوچستان و پاکستانِ کنونی بود و بعضی از شاهپوران فرماندار الان (کشورِ آذربایجان کنونی) می‌شدند و لقبشان الا نشاه بود و بعضی از شاهپوران فرماندار خوارزم (اکنون شمال ازبکستان و ترکمنستان) می‌شدند و لقبشان خوارزمشاه بود و بعضی از شاهپوران فرماندار کرمان می‌شدند که سراسر ملک کرمان (اکنون بلوچستان ایران و پاکستان) را نیز شامل می‌شد، و لقبشان کرمانشاه بود. حضور بهرام پنجم در حیره به این معنا بوده است. اعیان و بزرگان کشور که از سیاست های پادشاه یزدگرد یکم ناخشنود بودند، مایل نبودند که پادشاهی به یکی از پسرانِ او برسد. اعیان و بزرگان یکی از ساسانیان، بنام خسرو را به سلطنت نشاندند. شاپور پس از دریافت خبر مرگ پدرش از ارمنستان به سوی پایتخت حرکت کرد ولی بزرگانِ هوادار خسرو مسائلی بوجود آوردند و او را از میان برداشتند. اما پسر دیگرش بهرام به حمایت بخشی از سپهداران و به کمک سپاهیان پادگان حیره به سوی تیسپون حرکت کرد. روایت کرده اند که بسطام هزارپت سپهبدِ میان رودان، یزد گشن اسپ استاندارِ میان رودان، سپهبد پیرک مهران، گودرز رئیس خزانه داری ارتش، گشن اسپ آذرپیش رئیس دیوان مالیات، پناه خسرو وزیر امور خدماتِ عمومی، و شماری دیگر از بزرگان کشور مشورت کردند و مردی از خاندان ساسانی بنام خسرو را در تیسپون به سلطنت نشاندند. بهرام از حیره سپاه آراست و وارد میان رودان شد و در کنار تیسپون لشکرگاه زد و بزرگان پس از مذاکراه زیاد تصمیم گرفتند که پادشاهی را به بهرام پنجم واگذار کنند. پادشاه بهرام پنجم از سال 421 الی 438 بعد از میلاد مسیح به مدت 17 سال حکومت کرد.

 

یزدگرد دوم (شانزدهمین پادشاه ساسانیان)

شانزدهمین پادشاه ساسانیان یزدگرد دوم بود. یزدگرد دوم ملقب به کی بغ مزداپرست، پسر پادشاه بهرام پنجم یا بهرام گور بود که بر تخت سلطنت نشست. به روایت تاریخ طبری، پادشاه یزدگرد دوم در همان آغاز فرمانروایی دیدارهایی را که در اعیاد نوروز و مهرگان برپا می‌شد و از رسم‌های دیرینهٔ نوروز در ایران باستان بود که عامهٔ مردم در دیدارها اجازهٔ داشتند تا بطور آزاد با پادشاه دیدار کنند و شکایات خود را مطرح کنند و حتی پادشاه را در برخی مواقع مورد مؤاخذه قرار می‌دادند و رسم دیگر این بود که هفتهٔ اول هر ماه همه مردمانش حق داشتند که نزد مأمورین دولت رفته و  از ظلمی که دربارهٔ خودش شده شکایت کند و اگر شکایتش رسیدگی نشده‌ باشد را به پادشاه عرض می کردند که همه اینها به دستور پادشاه یزدگرد دوم لغو شد. آرتور کریستن‌سن، ایرانشناس دانمارکی می‌نویسد، پادشاهان نخستین ساسانی هر سال دو بار در اعیاد نوروز و مهرگان به کوچک و بزرگ اجازه ورود و خروج به دربار و ملاقات با پادشاه را آزاد می گذاشتند تا کسانیکه که از پادشاه شکایت کرده بودند به نزد پادشاه بروند و پادشاه به آنها جواب بدهد. سپس پادشاه به موبد موبدان دستور می‌داد که مردمانی امین و مطمئن در محل ورود قصر قرار دهد تا کسی از وارد شدن ظلم دیدگان ممانعت نکند و اعلام می کرد که هر کسی در این موقع مانع شود تا اینکه مظلومی شکایت خود را عرض کند، نسبت به خدا و پادشاه مرتکب گناهی عظیم شده و از امان قانون محروم خواهد بود و سپس پادشاه اول از مردمی که از خودش شکایت داشتند را رسیدگی می‌کرد. پادشاه، موبد موبدان و نگاهبان کل آتشکده‌ها (هیربذان هبربذ) را احضار می‌کرد و سپس برمی‌خاست و از تخت پایین می‌آمد و پیش موبدان موبد به داوری به دو زانو می‌نشست و می‌گفت «هیچ گناهی نیست نزد خدای تعالی بزرگتر از گناه پادشاهان و حق گذاردن پادشاهان نعمت ایزد تعالی نگه داشتن رعیت است و داد ایشان دادن و دست ستمکاران از ایشان کوتاه کردن پس چون پادشاهی راه بیداد سپارد زیردستان او خود را در خراب کردن آتشکده‌ها و شکافتن دخمه‌ها مجاز خواهند دانست و این عبارت را بر زبان جاری می‌کرد من که بنده ناچیزی بیش نیستم در برابر تو قرار گرفته‌ام چنانکه تو فردا در برابر خدا قرار خواهی گرفت، اگر تو جانب خدا نگاهداری خدا نیز جانب تو نگاهدارد اما اگر جانب داری از پادشاه کنی خدا تو را کیفر دهد.» موبد موبدان در پاسخ می‌گفت «اگر خدا سعادت بندگان خود را بخواهد بهترین مرد مملکت را برای آنها انتخاب می‌کند و اگر مشیت او تعلق گرفته باشد که منزلت پادشاه را بنمایاند، کلماتی بر زبان او جاری می‌کند، شبیه آنچه تو الان بر زبان راندی.» سپس به شکایات رسیدگی می‌کردند و اگر به کم کاری پادشاه رای صادر می‌شد، می بایست پادشاه جبران و تدارک کند ولی در غیر اینصورت شاکی را حبس می‌کردند و او را مجازاتی عبرت‌انگیز می نمودند و اعلام می‌کردند که «اینست سزای کسی که می خواسته‌ به پادشاه نسبت ظلم بدهد و به کشور زیان برساند.» پس از ختم این عمل قضایی، پادشاه برمی‌خواست و به تفضیل خدا را شکر و ثنا می‌گفت، آنگاه مجدداً تاج را بر سرش می‌ گذاشت و بر تخت می‌نشست و از شاکیان دیگر دعوت می‌ کرد تا شکایت خودشان را عرض کنند. پادشاه یزدگرد دوم از سال 438 الی 457 بعد از میلاد مسیح به مدت 19 سال حکومت کرد.

 

هرمز سوم (هفدهمین پادشاه ساسانیان)

هفدهمین پادشاه ساسانیان هرمز سوم بود. هرمز سوم پسر پادشاه یزدگرد دوم بود که بر تخت سلطنت نشست. هرمز سوم به واسطهٔ اینکه برادر کوچکتر از خودش بنام پیروز یکم در سیستان و دور از پایتخت بود، هرمز سوم بر تخت سلطنت نشست. آرتور کریستن‌سن، ایرانشناس دانمارکی می‌نویسد، هرمز سوم پسر ارشد پادشاه یزدگرد دوم بود و بعد از مرگ پادشاه یزدگرد دوم وقتی که پسر بزرگ پادشاه یزدگرد دوم بنام هرمز سوم در سال 457 الی 459 بعد از میلاد مسیح بر تخت سلطنت نشست برادر کوچک هرمز سوم بنام پیروز یا فیروز به کمک ملازم و سرپرستش رهام در جنگی که بین دو برادر در گرفت هرمز سوم در ری به دست رهام کشته شد و پیروز اول در سال 459 الی 483 بعد از میلاد مسیح به تخت سلطنت نشست و البته مادرشان دینگ در تیسفون سلطنت می‌کرد. پیروز مورد حمایت و علاقهٔ مؤبدان و نجبا بود و زمانی که با برادرش به منازعه برخاست، نجبا از پیروز حمایت کردند. در مُهری که از دینگ بجا مانده‌است، صورت این ملکه با اسم و لقبش بانیشنان (ملکه ملکه‌ها)، بحروف پهلوی کنده کاری شده‌ است. بانو دینگ تاجی بر سر دارد که برفراز آن گیسوانش بشکل تو پی با نوار کوچکی بسته شده‌ است و گوشواره‌های بانو دینگ دارای سه مروارید است و گردنبندی از مروارید در گردنش دیده می‌شود و گیسوان مجعدش بچندین رشته بافته شده‌است. پادشاه هرمز سوم از سال 457 الی 459 بعد از میلاد مسیح به مدت 2 سال حکومت کرد.

 

پیروز یکم (هجدهمین پادشاه ساسانیان)

هجدهمین پادشاه ساسانیان پیروز یکم یا فیروز یکم بود. پیروز یکم پسر پادشاه یزدگرد دوم بود که بعد از برادرش هرمز سوم بر تخت سلطنت نشست. در طی سلطنت بیست و پنج سالهٔ پادشاه پیروز یکم، بدبختی از هر طرف به سمت ایران آمد. ابتدا خشکسالی (که مدت آن را هفت سال نوشته‌اند) پیش آمد. پادشاه پیروز با تدبیر خودش این بلاها پشت سر گذاشت و با تخفیف مالیات‌ها و نظارت در توزیع خواربار در آسایش مردم کوشید. در آغاز سلطنتش در مرزهای شرقی درگیری عمدهٔ ایران با کیدارها بود که پادشاه پیروز توانست بطور قطعی کیدارها را مغلوب کند و آنان به راهنمایی شاه کیداره هجرت کردند و در قندهار ساکن شدند اما قوم دیگری موسوم به هفتالیان یا هیاطله که از ایالت چین آمده بودند به نواحی تخارستان که تازه کیداریان از آنجا رفته بودند هجوم آوردند. پادشاه پیروز با این دشمن جدید شروع به جنگ کرد که از آثار پادشاه پیروز یکم دیوار بزرگ گرگان است. این دیوار، دیواری در شمال ایران (از دریای خزر در امتداد گرگان رود) است که برای جلوگیری از هجوم هیاطله کشیده شده بود و خرابه‌های آن حالا موسوم به سد اسکندر است. در سلطنت پادشاه پیروز ارمنستان شورش کرد و شخصی بنام ساهاک را به پادشاهی برگزیدند. علت این شورش تعصب مذهبی مأمورین ایرانی و مخالفت آنها با مذهب عیسوی بود. ایبریها هم به ارامنه ملحق شدند و در این میان زرمهر سردار ایرانی در غیاب پادشاه پیروز به مسئولیت خودش به ارمنستان قشون کشی کرد و با ساهاک جنگ کرد و  او را کشت. شورش موقتاً خوابید ولیکن اوضاع حقیقی مملکت خوب نبود. در زمان پادشاه پیروز ایران از بابت مرزهای غربی خودش نسبتاً ایمن بود ولی تاخت و تازهای هیاطله یا هفتالیان زندگی او را بر باد داد. پادشاه پیروز سه بار علیه هیتالیان جنگید و در جنگ اول با اخشنواز یا خشنوان پادشاه هیاطله اسیر شد ولی امپراطور رُم پول هنگفتی به پادشاه هیاطله داد و جان او را خرید و از اسارت آزاد کرد. پادشاه پیروز یکم پس از چندی دوباره با هیاطله جنگ کرد و دوباره اسیر شد و قول پرداخت غرامت (سی قاطر سکه) و قول عدم حمله مجدد به هفتالیان را داد و سپس آزاد شد و فرزندش قباد یکم (کواد) چند سال در گروگان دربار هفتالیان ماند تا به قولی تمام مبلغ پرداخته شد و به قولی دیگر چون خزانه بر اثر جنگ‌ها خالی شده بود و این مقدار پول موجود نبود و تنها بخشی از آن را تحویل داد. برای پرداخت این غرامت مالیات‌ها اجباری شد و از امپراطور رُم نیز درخواست کمک شد. با وجود پرداخت غرامت قباد یکم همچنان در دست هیاطله باقی‌مانده بود و پادشاه پیروز یکم با وجود جلوگیری از جنگ توسط اسپهبد وهرام مجدداً با هفتالیان برای بار سوم وارد جنگ شد و بنای روستای پیروز بهرام (اسلام‌شهر امروزی)، در جنوب تهران را به پیروز یکم نسبت داده‌اند. پادشاه پیروز یکم از سال 459 الی 484 بعد از میلاد مسیح به مدت 25 سال حکومت کرد.

 

بلاش (نوزدهمین پادشاه ساسانیان)

نوزدهمین پادشاه ساسانیان بلاش یا ولاش یا ولاخش بود. بلاش پس از برادرش پادشاه پیروز یکم که در جنگ با هیاطله کشته شده بود به پادشاهی رسید. از رویداد های مهم پادشاهی بلاش، قطع باج سالانه‌ایست که رُم برای نگهداری از دربند قفقاز، به ایران پرداخت می کرد. پادشاه بلاش پس از استرداد اسراء متوجه امور ارمنستان شد و سردار ارامنه واهان از پادشاه بلاش درخواست کرد که مذهب عیسوی در ارمنستان به رسمیت شناخته شود و آتشکده‌ها را خاموش کنند. پادشاه بلاش خواهش سردار ارامنه واهان را قبول کرد و مذهب عیسوی در ارمنستان رسمیت یافت، این کار پادشاه بلاش باعث شد تا دشمنی مسیحی ‌ها با ایران تا حدی پایان پذیرد. در روایات مسیحی سریانی و ارمنی از پادشاه بلاش به نیکی یاد شده‌ است. در روزگار او روحانیان زرتشتی از پادشاه و دربار نیروی بیشتری داشتند. قباد یکم پسر پادشاه پیروز یکم در مدت اقامت در نزد خوشنواز پادشاه هیاطله توانسته بود اعتماد او را بخود جلب کند و تهیهٔ مقدمات سلطنت خود را به کمک هیاطله فراهم کند. نزدیک عزیمت قباد از پیش هیاطله به طرف ایران، بزرگان ایران پادشاه بلاش را در تیسفون توقیف و عزل و نابینا کردند چون گمان می‌کردند سلطنت قباد باعث کم شدن فشار هیاطله و تخلیهٔ کشور از قوای بیگانه خواهد شد. شاید کاری که پادشاه بلاش در مقابل مسیحیان انجام داده بود روحانیون را نسبت به او خشمگین کرده بود. پادشاه بلاش از سال 484 الی 488 بعد از میلاد مسیح به مدت 4 سال حکومت کرد.

 

قباد یکم (بیستمین پادشاه ساسانیان)

بیستمین پادشاه ساسانیان قباد یکم بود. قُباد یکم یا غباد یا کُباد یا کواذ، دو بار بر تخت پادشاهی ایران نشست، بار اول میان سالهای 488 تا 496 بعد از میلاد مسیح و بار دوم از سال 499 تا 531 بعد از میلاد مسیح جانشین پادشاه بلاش شد. در سال ۴۸۸ بعد از میلاد مسیح بزرگان کشور و موبدان پادشاه بلاش را کنار گذاشتند و قباد را بر تخت سلطنت نشاندند. پادشاه قباد یکم از آغاز پادشاهی دچار گرفتاریهای سیاسی و اقتصادی بسیاری بود. در این زمان پادشاهان بسیار ناتوان شده بودند و بزرگان و اعیان کشور آنها را برداشته و می‌نشاندند و به جای پادشاه برای کشور تصمیم می‌گرفتند. شاپور که سر کردهٔ خاندان مهران بود از آن پس به عنوان سپهبد ایران اهمیت یافت و چون پدر زن قباد هم بود در خانوادهٔ پادشاه از عنوان و نفوذ یک پدر هم برخوردار شد. به نظر میاید که این نفوذ فوق العاده خاندانهای نجبا، عاملی بوده‌ است که تدریجاً قباد را بر آن داشته‌ تا برای سرکوبی این نجبا، در آیین مزدک و در بین عامهٔ مردم تکیه گاه قابل اطمینانی برای خودش پیدا کند. موبدی به نام مزدک در این زمان به پادشاه قباد نزدیک شد و او را به انجام اصلاحات اجتماعی برانگیخت، او نظامی برابری و مساوات را تبلیغ می‌کرد که آموزه‌هایی بالاتر از باور زرتشتی‌گری داشت. پادشاه قباد با پشتیبانی از مزدک میان توده مردم محبوبیتی یافت و به فرمان او درب انبارهای غلهٔ شاهنشاهی به روی مردم باز شد و زمینهای کشاورزی میان دهقانان تقسیم شد. اظهار علاقهٔ پادشاه به مزدک و یارانش فرصت داد تا به نهضت خود شکل انقلابی ببخشد و اعیان و نجبا که از پادشاه قباد ضربه خورده بودند، بر ضد پادشاه قباد با مؤبدان زرتشتی همدست شدند و سرانجام در سال 496 بعد از میلاد مسیح، پادشاه قباد را دستگیر کردند و در زندانی به نام زندان فراموشی به بند کشیدند و برادرش ژاماسب (زاماسپ یا جاماسپ) را به جای او به پادشاهی انتخاب کردند.

 

جاماسپ (بیست و یکمین پادشاه ساسانیان)

بیست و یکمین پادشاه ساسانیان جاماسپ بود. جاماسپ بجای برادرش پادشاه قباد یکم بر تخت پادشاهی نشست. گرایش پادشاه قباد یکم به مزدک بود و فرمانهای را که در اول دورهٔ پادشاهیش صادر کرده بود باعث بوجود آمدن نارضایتی در روحانیون و نجبا شد. روحانیون زرتشتی به همراهی جماعتی از اشراف شورشی را در پایتخت بر ضد پادشاه قباد یکم رهبری کردند که باعث شد پادشاه قباد یکم از سلطنت خلع شود و برادرش جاماسپ بر تخت سلطنت بنشیند. در ابتدا خشم مردم از پادشاه قباد یکم به اندازه‌ای بود که قتل او را می‌خواستند ولی برادرش جاماسپ مردم را از این خیال منصرف کرد و سپس پادشاه قباد از سلطنت خلع شد و در قلعهٔ فراموشی حبس شد اما زمان زیادی در زندان نماند و بنحوی یاران وی اسباب نجات او را از زندان فراهم کردند و قباد از زندان فرار کرد. قباد خود را به دربار هیاطله رساند و از خاقان کمک خواست. خاقان لشکری به او داد و پیمان گرفت که اگر صاحب تاج و تخت شد خراجی به او بدهد. پادشاه جاماسپ که حامی و مدافع قابل اعتمادی در بین نجبا برای خود سراغ نداشت سرانجام بدون مقاومت تسلیم برادرش قباد شد و با واگذاری سلطنت به برادرش قباد جان خود را باز خرید و در سال499 میلادی، قباد یکم تقریباً بدون جنگ دوباره به سلطنت بازگشت. پادشاه جاماسپ از سال 496 الی499 بعد از میلاد مسیح به مدت 3 سال حکومت کرد.

 

خسرو یکم (بیست و دومین پادشاه ساسانیان)


بیست و دومین پادشاه ساسانیان خسرو یکم معروف به خسرو انوشیروان، کسری نوشیروان، انوشه روان بود. پس از اشغال ایران به ‌وسیله مسلمانان، در ایران برای نام بردن از پادشاهانی که نام خسرو داشتند، از جمله انوشیروان به کار می بردند. شروع پادشاهی خسرو اول درخشان‌ترین دورهٔ عصر ساسانیان بود. او مزدکیان را سرکوب کرد و اصلاحات اقتصادی و مالیاتی کارآمدی را انجام داد که باعث پُر پول شدن خزانه و به طور همزمان فراهم آمدن رضایت مردم شد. پادشاه خسرو انوشیروان ارتش را سازمانی کرد و قدرتی دوباره به ارتش داد. او در طول دوره پادشاهیش سه بار با امپراطوری رُم جنگ کرد که بار اول آن فتح انطاکیه در سال 540 بعد از میلاد مسیح بود که با قرارداد صلح موقت جنگ در سال 545 بعد از میلاد مسیح پایان یافت. برای بار دوم بین ایران و رُم جنگ در گرفت و با به توافق رسیدن مذاکرات صلح در سال 561 بعد از میلاد مسیح با انعقاد قرارداد صلح پنجاه ساله و خراجگذار شدن رُم به پادشاهی ایران جنگ پایان یافت. پس از پایان جنگِ با امپراطوری رُم، پادشاه خسرو انوشیروان در سال 561 تا 558 بعد از میلاد مسیح، دولت هپتالیان را که در اثر حملهٔ یک قبیلهٔ ترک به سرداری سینجیبو متزلزل شده بود را برانداخت و رود جیحون مرز بین ایران و سرزمین خاقان ترک شناخته شد. خاقان برای ایران دشمنی خطرناک‌تر از پادشاه هپتالیان شد و بعضی قبایل ترک حتی در قفقاز نمودار شدند و پادشاه خسرو انوشیروان برای اینکه از حملات آنها جلوگیری کند بر استحکامات قلعه دربند افزود و در قسمت جنوب، پادشاه خسرو انوشیروان قدرت خود را به مملکت یمن گسترش داد که در آن زمان در دست حبشیان بود و هریز که یکی از سرداران پادشاه خسرو انوشیروان بود با اعراب همدست شد و در سال 570 بعد از میلاد مسیح حبشی ها را شکست داد و از جانب پادشاه خسرو به حکومت یمن منسوب شد. در همین سال ها، سینجیبو به تحریک رُم به ایران حمله کرد، ولی استحکامات مرزی ایران مانع پیشرفت سینجیبو شد. این رویداد و همچنین اغتشاشاتی که در ارمنستان به تحریک دولت رُم درگرفت، باعث برافروختن آتش جنگی دوباره میان ایران و رُم شد. یوستینیانوس امپراتور رُم که فکر می‌کرد پادشاه خسرو دیگر پیر شده است و توانایی اداره جنگ را ندارد، با پشتیبانی ارمنیان مسیحی به ایران حمله کرد و شهر نصیبین را محاصره کرد ولی پادشاه خسرو انوشیروان موفق شد یوستینیانوس را شکست بدهد و با پیشروی در خاک رُم قلعه دارا را نیز به اشغال خود درآورد. تیبریوس امپراطور رُم شد و پس از چندی کش و قوس مذاکرات صلح بین دو قدرت آغاز شد، ولی پادشاه خسرو انوشیروان در سال 579 بعد از میلاد مسیح درگذشت و نتیجه صلح را ندید. در روایات شرقی پادشاه خسرو یکم، نمونه دادگری و دادگستری است و مولفان عرب و ایرانی حکایات بسیار در وصف سعی و تلاش او برای حفظ عدالت نقل کرده‌اند و همچنین تمدن ادبی و فلسفی ایران با پادشاهی خسرو اول آغاز شد و کتاب کلیله و دمنه از زبان سانسکریت به زبان پهلوی ساسانی در زمان پادشاهی خسرو انوشیروان ترجمه شد، آزادی مذهبی برای ادیان غیر زرتشتی، مانند مسیحیت و یهودیت در زمان سلطنت پادشاه خسرو انوشیروان وجود داشت. هفت تن از فیلسوفان یونان در نتیجه تعطیلی مدرسهٔ فلسفه آتن توسط امپراطور رُم به تیسفون و دربار پادشاه خسرو پناه آوردند. تیسفون پایتخت دولت شاهنشاهی ایران در عهد پادشاهی خسرو اول به منتهای وسعت خود رسید و دانشگاه پزشکی گندی شاپور در زمان پادشاه خسرو از رونق خاصی برخوردار شد و مرکز علم پزشکی جهان به شمار آمد و مسیحیان نستوری که در قرن پنجم بعد از میلاد مسیح که از رُم طرد شده بودند به ایران پناهنده شدند که در بین آنها پزشکان ماهری بود که در مدارس پزشکی ایران از جمله گندی شاپور مشغول به کار شدند. در این دوره بازی چترنگ یا شطرنج از هند به ایران آورده شد. پادشاه خسرو یکم ملقب به انوشیروان متولد 501 بعد از میلاد مسیح، از سال 531 الی 579 بعد از میلاد مسیح به مدت 48 سال حکومت کرد.

 

هرمز چهارم (بیست و سومین پادشاه ساسانیان)

بیست و سومین پادشاه ساسانیان هرمز چهارم بود. هرمز چهارم پسر پادشاه خسرو انوشیروان بود که بر تخت پادشاهی نشست. جنگهایی که رُمیان با ایرانیان از زمان پادشاهی انوشیروان شروع شده بود همچنان ادامه داشت و حتی مذاکرات صلح هم بجایی نرسید، زیرا رُمیها قلعه دارا را می‌خواستند. جنگها تا 589 بعد از میلاد مسیح ادامه یافت، بدون اینکه قشون ایرانی یا رُمی نتیجه‌ای قطعی بگیرند. در سال 588 بعد از میلاد مسیح در اثنای جنگ با رُم، ترکان به ایران حمله کردند. بهرام چوبین رئیس خانوادهٔ مهران، مأمور سرکوبی ترکان شد و با دوازده هزار نفر بطرف ترکستان رفت و ترکان را شکست سختی داد و خاقان ترک را کشت و پسرش را اسیر کرد و تا آوازه در سغد پیشروی کرد و غنائم زیادی در این جنگ بدست آورد و ترکها قبول کردند که سالیانه باجی به ایران بپردازند. پادشاه هرمز بعد از شکست ترکها از فتح بهرام چوبین نگران شد و او را فوراً بجنگ رُمیها در لازیکا فرستاد. در این جنگ بهرام چوبین شکست خورد و پادشاه هرمز بجای اینکه به او کمک برساند، از شکست او خوشحال شد و برای او جامه‌ای زنانه فرستاد، قشون ایران که همراه بهرام چوبین در لازیکا جنگ می‌کردند از این بی حرمتی پادشاه هرمز، نسبت به سردار خودش به خشم آمدند. سپس با لشکر دیگر ایران که در بین النهرین جنگ می‌کرد، همدست شدند و به سمت تیسفون آمدند و چون مردم و بزرگان پایتخت هم از پادشاه هرمز راضی نبودند بر ضد او شورش کردند. پادشاه هرمز فرار کرد ولی بدست گستهم (وستهم، بیستام، ویستاخم، گستهم) و بندوی برادر گستهم (دائی خسرو پرویز) اسیر شد. شورشیان پادشاه هرمز را از سلطنت خلع کردند و پسرش خسرو پرویز را پادشاه اعلام کردند. خسرو در آن زمان از ترس پدرش تیسفون را ترک کرده و به آذربایجان رفته بود، خسرو پس از شنیدن خبر خلع پدرش از سلطنت به تیسفون آمد و تاج سلطنت را بر سرش گذاشت. پادشاه هرمز چهارم از سال 579 الی 590 بعد از میلاد مسیح به مدت 11 سال حکومت کرد.

 

خسرو دوم (بیست و چهارمین پادشاه ساسانیان)

بیست و چهارمین پادشاه ساسانیان خسرو دوم بود، نامی که رُمیها به وی دادند و مورخین ایرانی وی را خسرو پرویز (ابرویز) گفته‌اند. خسرو پرویز بجای پدرش پادشاه هرمز چهارم بر تخت پادشاهی نشست. بهرام چوبین (بهرام ششم)، یکی از سرداران ارتش که از دودمان مهران (یکی از هفت خاندان ممتاز ساسانی) بود، به پادشاهی خسرو پرویز تن در نداد و خود ادعای شاهنشاهی کرد. پادشاه خسرو پرویز مجبور شد با قیام بهرام چوبین مقابله کند. پادشاه خسرو پرویز قشونی برداشت و به جنگ بهرام چوبین رفت اما شکست خورده و متواری شد و با وجودی که سپاه بهرام چوبین او را تعقیب می‌کردند اما از دجله عبور کرد و به امپراطور رُم، موریکیوس (موریس) پناهنده‌ شد. پادشاه خسرو پرویز در رُم با قیصر موریکیوس توافقاتی کرد. امپراطور حاضر شد خسرو را پسر خود دانسته و از او حمایت کند تا به پایتخت ایران برگردد بشرط اینکه خسرو در ازای این همراهی ارمنستان ایران و قلعه دارا را به رُم واگذار کند. پس از آن خسرو پرویز با سپاهی که قیصر در اختیارش گذاشت بود به ایران بازگشت. در این هنگام بهرام چوبین بعد از شکست دادن پادشاه خسرو پرویز وارد تیسفون شد و بر تخت سلطنت نشست و بنام خودش سکه ضرب کرد و خودش را پادشاه ایران اعلام کرد. پادشاه خسرو پرویز زمانیکه از دست بهرام چوبین به رُم متواری شد، از سال 590 الی 591 بعد از میلاد مسیح به مدت 1 سال حکومت کرد. با کمک نجبای تیسفون و تعدادی از بزرگان اهل ارمنستان که به خسرو پرویز پیوسته بودند، خسرو پرویز در حوالی گنزک آذرآبادگان با بهرام چوبین وارد جنگ شد و او را شکست داد و دوباره بر تخت پادشاهی ایران نشست. بهرام چوبین به ترکان پناه برد و در شهر بلخ ساکن شد و بعدها در همین شهر نیز درگذشت. بازگشت خسرو پرویز به سلطنت، در سال 591 بعد از میلاد مسیح به وقوع پیوست. موبدان از بازگشت پادشاه خسرو پرویز به سلطنت چندان خوشحال نبودند، چرا که معتقد بودند که اقامت در رُم باعث شده نسبت به مسیحیت دلبستگی پیدا کند و علاوه بر این همسر برگزیده خسرو، شیرین نیز مسیحی بود. پادشاه خسرو پرویز از سال 590 الی 628 بعد از میلاد مسیح به مدت 38 سال حکومت کرد.

 

بهرام چوبین (بیست و پنجمین پادشاه ساسانیان)

بیست و پنجمین پادشاه ساسانیان بهرام چوبین یا وهرام چوبین بود. بهرام چوبینه پسر بهرام گشنسپ از خاندان مهران و یکی از هفت خاندان ممتاز ساسانی بود که بعد از شکست دادن پادشاه خسرو پرویز خودش را پادشاه ایران معرفی کرد. بهرام چوبین به خاطر داشتن قد بلند و عضلانی بودن اندامش به چوبین (مانند چوب) معروف شده بود. دژ چوبین منسوب به بهرام چوبین در شهر ملایر واقع شده و هستهٔ اولیهٔ شهر ملایر به شمار می‌رود و بنا بر روایتی بهرام چوبین از اهالی همین منطقه بود و اکنون بسیاری از مردم ملایر نام خانوادگی چوبین دارند و خود را از نسل بهرام چوبین می‌دانند. بنا به روایت تاریخ طبری در این زمان در شرق، ساوه شاه یا همان شابه شاه به ایران حمله کرد و سپاه هفتاد هزار نفری ایران را که در مرز  نگهبانی می دادند را شکست داد. بهرام در آن موقع مرزبان ارمنستان و آذربایجان (اثورپاتکان) بود و هرمز چهارم بهرام چوبین را برای مقابله به سوی ترکان فرستاد. این جنگ نخستین جنگ ایران و ترکان شناخته شده ‌است و بهرام چوبین دوازده هزار نفر از سوارکاران را انتخاب کرد که سن هیچ‌ کدامشان کمتر از چهل سال نبود و در مقابل سپاه پادشاه ترکان سیصد هزار نفر بود که تا هرات و بادغیس هم جلو آمده بودند. گمان می‌رود که بهرام چوبین از این روی این رقم سپاهی را انتخاب کرده‌ است که عدد دوازده در نزد ایرانیان مقدس بوده و در تاریخ اسطوره‌ای ایران نیز در چند جنگ، مثل جنگ رستم با کیکاووس و جنگ اسفندیار با ارجاسب و جنگ گودرز به خونخواهی سیاوش، نیز دوازده هزار نفر در سپاه شرکت داشتند و در تمامی این جنگها ایرانیان پیروز شده بودند. بهرام چوبین که سرداری دلیر بود با سپاهی اندک اما زبده سپاه خاقان را در مرزهای شرقی شکست داد و حتی ساوه شاه یا همان شابه شاه را کشت و علاوه بر غنایم زیاد و باور نکردنی ای که به دست آورده بود ترکان را به پرداخت باج نیز ملزم کرد. در 7 آذر سال 588 بعد از میلاد مسیح، ارتش ایران در جنگ با خاقان در بلخ از جنگ‌افزار تازه‌ای که در آن از نفت خام استفاده شده بود سود برد. در این جنگ از بهرام چوبین که بعنوان نابغهٔ رزم در تاریخ نظامی جهان نام برده اند فرماندهی ارتش ایران را بر دوش داشت که نیروهای خاقان 300 هزار نفر و نیروهای بهرام چوبین 12 هزار نفر بود. بهرام چوبین برای آنکه زودتر به میدان جنگ برسد اول به اهواز رفت و سپس از راه یزد و کویر خودش را به خراسان رساند از این رو هنگامیکه خاقان از لشگرکشی بهرام چوبین آگاه شد تا رسیدن سربازان ایرانی به بلخ تنها 4 روز مانده بود. بهرام چوبین به یگان‌های آتشبار (نفت‌انداز) خود گفت که حمله را با پرتاب تیرهای شعله‌ور آغاز کنند تا آرایش سپاهیان خاقان برهم بخورد. این جنگ که یک روز طول کشید  بهرام چوبین با 2 هزار نفر سوار به محل خاقان حمله کرد و سپس خاقان فرار کرد و کشته شد و سپاه بزرگ او از هم پاشید و پسر خاقان نیز اسیر شد. پادشاه هرمز چهارم بعد از شکست ترکها از فتح بهرام چوبین نگران شد و او را فوراً بجنگ رُمیها در لازیکا فرستاد. در این جنگ بهرام چوبین شکست خورد و پادشاه هرمز بجای اینکه به او کمک برساند، از شکست او خوشحال شد و برای او جامه‌ای زنانه فرستاد، قشون ایران که همراه بهرام چوبین در لازیکا جنگ می‌کردند از این بی حرمتی پادشاه هرمز، نسبت به سردار خودش به خشم آمدند. سپس با لشکر دیگر ایران که در بین النهرین جنگ می‌کرد، همدست شدند و به سمت تیسفون آمدند و چون مردم و بزرگان پایتخت هم از پادشاه هرمز راضی نبودند بر ضد او شورش کردند. پادشاه هرمز فرار کرد ولی بدست گستهم (وستهم، بیستام، ویستاخم، گستهم) و بندوی برادر گستهم (دائی خسرو پرویز) اسیر شد. شورشیان پادشاه هرمز را از سلطنت خلع کردند و پسرش خسرو پرویز را پادشاه اعلام کردند. خسرو در آن زمان از ترس پدرش تیسفون را ترک کرده و به آذربایجان رفته بود، خسرو پس از شنیدن خبر خلع پدرش از سلطنت به تیسفون آمد و تاج سلطنت را بر سرش گذاشت. پادشاه بهرام چوبین کمتر از یک سال حکومت کرد.

 

خسرو دوم (بیست و ششمین پادشاه ساسانیان)

بیست و ششمین پادشاه ساسانیان خسرو دوم بود، نامی که رُمیها به وی دادند و مورخین ایرانی وی را خسرو پرویز (ابرویز) گفته‌اند. پادشاه خسرو پرویز پس از شکست خوردن در برابر بهرام چوبین و متواری شدن و پناه بردن به امپراطوری رُم، طبق توافقاتی که با امپراطوری رُم انجام داد، امپراطور رُم حاضر شد خسرو را پسر خود دانسته و از او حمایت کند تا به پایتخت ایران برگردد بشرط اینکه خسرو در ازای این همراهی ارمنستان ایران و قلعه دارا را به رُم واگذار کند. پس از آن خسرو پرویز با سپاهی که قیصر در اختیارش گذاشت بود به ایران بازگشت. خسرو پرویز با کمک نجبای تیسفون و تعدادی از بزرگان اهل ارمنستان که به خسرو پرویز پیوسته بودند، خسرو پرویز در حوالی گنزک آذرآبادگان با بهرام چوبین وارد جنگ شد و او را شکست داد و دوباره بر تخت پادشاهی ایران نشست. بهرام چوبین به ترکان پناه برد و در شهر بلخ ساکن شد و بعدها در همین شهر نیز درگذشت. بازگشت خسرو پرویز به سلطنت، در سال 591 بعد از میلاد مسیح به وقوع پیوست. موبدان از بازگشت پادشاه خسرو پرویز به سلطنت چندان خوشحال نبودند، چرا که معتقد بودند که اقامت در رُم باعث شده نسبت به مسیحیت دلبستگی پیدا کند و علاوه بر این همسر پادشاه خسرو پرویز، شیرین نیز مسیحی بود. پادشاه خسرو پرویز از سال 590 الی 628 بعد از میلاد مسیح به مدت 38 سال حکومت کرد.

 

ویستهم (بیست و هفتمین پادشاه ساسانیان)

بیست و هفتمین پادشاه ساسانیان ویستهم بود. وستهم، ویستهم، گستهم، بسطام، بیستام، ویستاخم، برادر زن هرمز چهارم، دائی خسرو پرویز، همسر کردیه خواهر بهرام چوبین و برادر بندوی بود. در پی قیام بهرام چوبین هرمز چهارم به وسیلهٔ دو برادر زن خود، ویستهم و برادرش به قتل رسید و این دو تن با حمایت از خسرو در مقابل بهرام چوبین او را به پادشاهی رساندند. خسرو پرویز پس از رسیدن به قدرت برای آنکه خود را در پیش افکار عامه از مداخله و همدستی در قتل پدر پاک نماید، بندوی را به مجازات مرگ رساند. ویستهم بعد از مرگ برادرش به دست خسرو پرویز سر به طغیان برداشت و تاج پادشاهی بر سر نهاد و چندین سال در برابر لشکریان خسرو پرویز پایداری کرد. قیام ویستهم از سال 592 بعد از میلاد مسیح، آغاز شد و در سال 597 بعد از میلاد مسیح به پایان رسید. عاقبت او به نیرنگ پادشاه خسرو پرویز و به دست زنش کردیه خواهر بهرام چوبین در خواب کشته شد. ویستهم از دودمان بزرگ اسپهبدان بود و در پی قیام بهرام چوبین برادر خود بندوی را که در آن هنگام در محبس هرمز چهارم بود بیرون آورد و به اتکای شورشیان، پادشاه را که در آن هنگام هیچ کس از نجبا حاضر به حمایت کردنش نبود، از سلطنت خلع کرد با این حال بهرام چوبین از تهدید تیسفون و عزیمت برای تسخیر پایتخت بازنیستاد. با خلع هرمزد که منجر به توقیف و کور کردن او شد ویستهم و برادرش بندوی با همدستی طرفدارانش در سال 590 بعد از میلاد مسیح، خواهرزادهٔ خودشان خسرو پرویز را بر تخت نشاندند. ویستهم در زمان تسلط و حکومت خود در قلب سرزمین ساسانیان اقدام به ضرب سکه‌های طلا، نقره و برنز کاملاً به سبک سکه‌های پادشاهان ساسانی نمود. در روی سکه سیمای ویستهم با موهای بلند و صورت خشن و چشم‌های درشت نقش گردیده به طوریکه شخصیت مردی نیرومند و مبارز را به نظر می‌آورد و در مقابل چهره ویستهم نام او نوشته شده که با عنوان پیروز (پیروچ) همراه است و در پشت سکه آتشدان و دو روحانی و همچنین نام شهر و سال ضرب سکه دیده‌ می‌شود و در پشت سکه‌های موجود از ویستهم به ترتیب سال های دوم، سوم، چهارم، پنجم و ششم حکومت او نقش گردیده‌ است. سکه‌ها اغلب ضرب ری بوده و تعدادی نیز در نیشابور ضرب شده‌اند.

 

شیرویه (بیست و هشتمین پادشاه ساسانیان)

بیست و هشتمین پادشاه ساسانیان شیرویه، قباد دوم یا کواذ بود. شیرویه پسر پادشاه خسرو پرویز و مریم دختر موریکیوس، امپراتور رُم بود. او علیه پدرش دست به کودتایی خونین زد. در سال 627 بعد از میلاد مسیح میلادی هراکلیوس مصمم شد که بطرف دستگرد برود. این محل در فاصلهٔ 120 کیلومتری تیسفون، پایتخت خسرو پرویز بود. در 12 دسامبر، در نزدیکی بغداد کنونی، جنگی که به نام نبرد نینوا معروف است، بین رُمیها و ایرانیها وقوع یافت. در این میان ترسی بر دل پادشاه خسرو پرویز مستولی شد که در نتیجهٔ آن قشون ایران را رها نموده و فرار کرد با وجود این لشکر ایران مقاومت نموده و توانستند دشمن را در دستگرد متوقف کرده و از پیشروی هرقل به تیسفون جلوگیری کنند. طغیان ناگهانی دجله و فرات و خرابی قسمتی از ایوان کسری در این اوقات برای پادشاه خسرو پرویز، فرصت و حوصلهٔ توقف در تیسفون را باقی نگذاشت. شکسته شدن سدها، کشتزارهای اطراف را به باتلاق تبدیل کرد و ناکامی پادشاه خسرو پرویز در ترمیم ویرانیها یک نشانهٔ بارز انحطاط دولت ساسانیان در انظار عامه تلقی گشت. پادشاه خسرو پرویز بهمراه زن محبوبش شیرین و دو پسر او مردانشاه و شهریار از دجله عبور کرد و به ویه اردشیر در قسمت غربی دجله رفت. در این روزهای بحرانی نفوذ زن مسیحی خسرو شیرین بقدری بود که شاه بالاخره در صدد در آمد به جای پسر بزرگ خویش شیرویه، مردانشاه پسر خسرو پرویز و شیرین را که کودکی خردسال بیش نبود را به ولیعهدی انتخاب کند. مسئله انتخاب ولیعهد، دراین هنگام که پادشاه ضعیف و بیمار بود، نمی‌توانست با مداخلهٔ بزرگان و نجبا برخورد نکند. ناخرسندی نجبا از انتخاب مردانشاه با سعی شیرویه جهت نیل به حق خویش، پادشاه خسرو پرویز را مواجه با یک توطئه خونین خانوادگی ساخت. بعضی از بزرگان نیز به وی پیوستند، از جمله شمطا پسر یزدین و مهرهرمزد پسر مردانشاه که هر دو پدرانشان پاذگوسپان بودند و پدرانشان را بقتل آورده بود. پس بفرمان شیرویه قلعه فراموشی را گشودند و جماعتی بسیار از زندانیان سیاسی نجات یافته از هواخواهان شیرویه شدند. قبر شیرویه الآن در استان ایلام واقع است در کوههای اطراف یکی از شهرستان های ایلام به اسم دهلران و روستای بیشه دراز و اکنون شیرویه به شهر امیر معروف است. پادشاه شیرویه از 24 فوریهٔ سال 628 بعد از میلاد مسیح به مدت چند ماه حکومت کرد.

 

اردشیر سوم (بیست و نهمین پادشاه ساسانیان)

بیست و نهمین پادشاه ساسانیان اردشیر سوم بود. اردشیر سوم پسر شیرویه (کواذ دوم) و مادری رُمی بود. خاندان سلطنتی به سبب کشتارهای کینه توزانه و کشمکش‌های درباری چنان اولاد ذکور خود را از دست داده بود که جز کودکی 7 ساله کسی برای نشستن بر تخت پادشاهی ساسانیان پیدا نمی شد. بیشتر منابع بر آن هستند که پادشاه اردشیر سوم به دست شهربُراز سردار معروف خسرو پرویز کشته شده است. به هنگام تخت‌نشینی اردشیر، مهاذر گشنسپ، خوانسالار دربار، به سبب خردسالی پادشاه، به نیابت سلطنت انتخاب شد. شهربُراز که مایل به اطلاعت از مهاذر گشنسب نبود، فرصت را برای انقراض ساسانیان و به دست گرفتن قدرت مناسب تشخیص داد و با این بهانه که برای انتخاب پادشاه با او مشورت نشده است، با توافق هراکلیوس، قیصر رُم که او نیز در انتظار چنین فرصتی بود به تیسفون حمله کرد. او پیش از حمله حمایت نیوخسرو، رئیس نگهبانان سلطنتی و نامدار گشنسب، سپاهبد نیمروز را جلب کرده بود. در این هنگام مهاذر گشنسب در تیسفون با هشیاری در کنار پادشاه و در حال سامان دادن امور بود. شهربُراز، با استفاده از اختلاف های درباری بر او پیروز شد و پادشاه را در 27 آوریل 630 بعد از میلاد مسیح به قتل رساند و با اینکه شهربُراز از نسل پادشاهی نبود، خود را پادشاه معرفی کرد. اینکه نویسنده مجمل التواریخ گمان می دارد که پادشاه اردشیر سوم در مستی خفه شده است، به سبب خردسالی پادشاه اردشیر نمی‌تواند حقیقت داشته باشد. شهربُراز با هراکلیوس پیمان بست و سپس به تیسفون با شش هزار مرد حمله کرد و آنجا را محاصره کرد و از طریق خیانت تیسفون را تصرف کرد، اردبیل، مهرآدور گوشنسب و بسیاری دیگر از اشراف‌زادگان را کشت و تخت پادشاهی را به چنگ آورد. سکه های پادشاه اردشیر سوم نشان از جوانی می دهد که تاج کنگره دار سه پله ای (یادآور تاج‌های شاپور یکم و یزدگرد دوم) بر سر داشت، در حالی که در پشت سکه، نسخه قدیمی از شعله‌ور شدن خط گردش نوار آتشکده تجدید شده است. در سری دوم، تاج با بال های عقاب آراسته شده است (همچون تاج خسرو دوم)، بالای آن یک توپ قرار دارد (همچون تاج کواد دوم)، که شاید حکایت از تاسیس حکومتش دارد. در کتاب تصویری پادشاهان ساسانی، اردشیر ایستاده و به شمشیری که در دست چپش است تکیه زده در حالی که در دست راستش نیزه دارد و لباسش شامل جامه آبی آسمانی و تاج سرخ‌رنگ است. بر طبق یک روایت سنتی، پادشاه کودک (پادشاه اردشیر سوم)، در سرزمین مشان دفن شد. پادشاه اردشیر سوم از سال 628 الی 630 بعد از میلاد مسیح به روایت تاریخ مسعودی 5 ماه و به روایت تاریخ طبری 18 ماه حکومت کرد.

 

شهربُراز (سی و مین پادشاه ساسانیان)

سی و مین پادشاه ساسانیان شهربُراز بود. شهربُراز پادشاه اردشیر سوم را کشت و تخت پادشاهی را غصب کرد، شهربُراز پیش از غصب تخت پادشاهی یکی از اسپهبدهای خسرو پرویز بود. نام شهربُراز در واقع یک عنوان افتخاری به معنای «گراز شاهنشاهی» است که نشان از چیره‌دستی او در فرماندهی نظامی و همینطور شخصیت ستیزه‌جوی او دارد. در ایران باستان، گراز با ایزد وهرام در اساطیر زرتشتی هم‌پیوند بود و نماد پیروزی به شمار می‌رفت. سرعتی که دو سردار پادشاه خسرو پرویز بنامهای شهربُراز و بهمن، در تسخیر کردن سرزمینهای دوردست مثل سوریه، فلسطین، آناتولی، مصر و حتی لیبی داشتند حیرت انگیز و توصیف نشدنی بود. شهربُزار به خاندان مهران تعلق داشت که یکی از هفت خاندان پارتی به شمار می‌رفت. او فرزند شخصی به نام اردشیر بود. او بعدها به ارتش ساسانیان پیوست و در آنجا به مقام‌های بالایی دست یافت و به عنوان سپهبد نیمروز گماشته شد. او با میرهران خواهر خسرو پرویز، پادشاه ساسانی ازدواج کرد که از او یک پسر به نام شاپور شهروراز داشت. همچنین شهربُراز پسر دیگری به نام نیکتاس ایرانی داشت که ممکن است از همان زن یا از یک زن دیگرش باشد. پادشاه شهربُراز از 27 آوریل سال 629 الی 17 ژوئن 629 بعد از میلاد مسیح به مدت 40 روز حکومت کرد.

 

خسرو سوم (سی و یکمین پادشاه ساسانیان)

سی و یکمین پادشاه ساسانیان خسرو سوم بود. پس از اینکه شهربُراز توسط اشراف زادگان ساسانی کشته شد، پسر کواد برادرزاده خسرو پرویز بر تخت سلطنت نشست. به روایت از کریستنسن، نواحی شرقی ایران از او اطاعت کردند امّا حاکم سرزمین خراسان، او را به قتل رساند. ملک ایرج مشیری عقیده دارد که خسرو سوم فقط در قسمتی از خراسان سلطنت نکرده و سکه‌های نسبتاً کمیاب او ضرب تیسفون، استخر ایران و کرمان هستند. اخیراً مجموعهٔ بزرگی از سکه های خسرو سوم به موزهٔ سکه های پاریس اهدا شده‌ است. سکه‌های خسرو سوم همه از سال دوم سلطنت او هستند. به روایت از روبرت گوبل، خسرو سوم همان خسرو پنجم می باشد. ملک ایرج مشیری نوشته‌است که احتمالاً  گوبل در این مورد اشتباه کرده‌ است. چون خسرو سوم برادرزادهٔ خسرو دوم (خسرو پرویز) و اولین خسروی است که بعد از او به سلطنت رسیده‌ است.

 

پوراندخت (سی و دومین پادشاه ساسانیان)

سی و دومین پادشاه ساسانیان پوراندخت بود. پوراندخت دختر پادشاه خسرو دوم (خسرو پرویز) بود. پوراندخت در بهار سال 630 بعد از میلاد مسیح پس از کشته شدن شهروراز رباینده تاج و تخت، بر تخت پادشاهی نشست، پوراندخت همسر شهروراز نبود، بلکه بیوه پادشاه شیرویه بوده است. برخی از نویسندگان، دوره پادشاهی ملکه پوراندخت را یک سال و چهار ماه و برخی دیگر یک سال و شش ماه دانسته‌اند. تاریخ نگار سبئوس، پادشاهی ملکه پوراندخت را دو سال می داند. در حقیقت گویا در پائیز سال 631 بعد از میلاد مسیح درگذشت. به گزارش تاریخی سریانی و گزارش تاریخی سیرت، ملکه پوراندخت را خفه کرده‌اند. به گزارش تاریخی سیرت، پیروز، فرمانده سپاه ایران را قاتل ملکه پوراندخت معرفی کرده اند. به گزارش تاریخ طبری ملکه پوراندخت، شخصی بنام فسفرخ را که با دسیسه‌ چینی شهروراز را کشته بود، محل فرمانرواییش را به وزرگ فرمدار بخشید. بنا به گزارش دیگری، گمان بر این است که ملکه پوراندخت ادارهٔ کارهای پادشاهی را به فرخ هرمزد، شاهزاده آذربایجان سپرده باشد. برجسته ترین رخداد دوره پادشاهی ملکه بوران، فرستادن سفیرانی به  پیشوایی و رهبری جاثلیق ایشوعیب سوم به همراه دیگر بزرگان کلبسای ایران به دربار امپراتور رُم، هراکلیوس بوده است. این گروه نمایندگان ملکه پوراندخت، برای پیمان آشتی بین ایران و رُم فرستاده شده بودند. چنین پیداست که این جریان به بازپس فرستادن صلیب مسیح به هراکلیوس انجام شده است ولی در حقیقت این پادشاه شیرویه (قباد دوم) بود که در سال 629 بعد از میلاد مسیح صلیب مسیح را بازپس فرستاده بود. ملکه پوراندخت از 17 ژوئن سال 629 الی 16 ژوئن 630 بعد از میلاد مسیح به مدت 16 ماه حکومت کرد.

 

پیروز دوم (سی و سومین پادشاه ساسانیان)

سی و سومین پادشاه ساسانیان پیروز دوم بود. پیروز دوم یا گشتاسب یا گشسب بنده یا جشنسده، بعد از ملکه پوراندخت و قبل از آزرمیدخت به مدت کوتاهی به پادشاهی انتخاب شد. به روایت تاریخ طبری، پیروز دوم ساکن میسان بود و پدر پیروز، مهران جشنس بود و مادرش نوهٔ خسرو پرویز، دختر یزداندار بوده‌ است. پادشاه پیروز دوم سری بزرگ داشت و چون تاج سلطنت را بر سرش گذاشت گفت، این تاج چه تنگ است و بزرگان این سخن را بفال بد گرفتند و پس از چند روز او را کشتند. بلعمی، پادشاه پیروز دوم را یکی از نوادگان خسرو انوشیروان دانسته‌ است. پس کس دیگر  را برای پادشاهی خواستند، مردی را پیدا کردند از فرزندان انوشیروان بنام فیروز بن مهران و مادرش مهان دخت بود، دختر یزداد بن انوشیروان. پادشاه پیروز دوم از سال 630 بعد از میلاد مسیح به مدت چند روز حکومت کرد.

 

آذرمی‌دخت (سی و چهارمین پادشاه ساسانیان)

سی و چهارمین پادشاه ساسانیان آذرمی‌دخت بود. آذرمی‌دخت خواهر ملکه پوراندخت و دختر پادشاه خسرو پرویز بود. آذرمی دخت به معنی «دختر شخص محترم» می‌باشد که اشاره به پدرش پادشاه خسرو دوم دارد. در دوران پایانی و پُر آشوب سلسله ساسانی، آگاهی اندکی از ملکه آذرمی دخت وجود دارد، با این حال سکه‌های بر جای مانده از ملکه آذرمی دخت گواه پادشاهی وی می‌باشد. ملک ایرج مشیری سکه‌ای از این ملکه را به دست آورده و آن را انتشار داده است. این سکه در سال یکم پادشاهی آذرمی دخت و در ضرابخانه‌ای که wyhc خوانده شده ضرب شده است. گویا "WYHC " نشان می دهد که این ضرابخانه در شهر (وه از آمید کواد) که همان ارجان می باشد بوده باشد. بر روی این سکه نیم تنه مردی دیده می‌شود که احتمال می رود این پیکره فرخ هرمزد است که در آرزوی به چنگ آوردن قدرت بود و سرانجام با نام هرمزد ششم به پادشاهی رسید. وی همزمان با ملکه آذرمی دخت، مدت زمان کمی بیش از یک سال بر تخت سلطنت نشست. هیچ سکه‌ای از هرمزد ششم در سال یکم پادشاهی اش ضرب نشده و تنها سکه‌های موجود در سال دوم و سوم پادشاهی هرمز ششم تاریخ گذاری شده‌ است. دو سکهٔ دیگر از ملکه آذرمی دخت در پاریس در "Bibliotheque Nationale " نگهداری می‌شوند. شخصی بنام م. فروغی سکه‌ای از ملکه آذرمی دخت در دست داشته است. بر روی این سکه‌ها، نشان ضرابخانه WYHC دیده می‌شود. در گزارش‌های اسلامی در ازای پادشاهی ملکه آذرمی دخت به گونه‌های متفاوت، شش ماه آمده است. طبری گزارش می‌دهد که فرخ هرمزد سپهبد خراسان، ملکه آذرمی دخت را به همسری خودش انتخاب کرد. ملکه آذرمی دخت از نپذیرفتن درخواست فرخ هرمزد  به سختی به فکر فرو رفته بود، ملکه آذرمی دخت، فرخ هرمزد را به کاخ خودش دعوت کرد و فرمان داد تا او را بُکشند ولی نتوانستند بُکشند. پسر فرخ هرمزد بنام رستم برای انتقام گرفتن از ملکه آذرمی دخت وارد تیسفون شد و ملکه آذرمی دخت را از تخت پادشاهی به پایین کشید و فرمان داد تا او را کور کنند و به قتل برسانند. گزارش‌های اسلامی ملکه آذرمی دخت را بانویی خردمند و بسیار زیبا توصیف کرده اند. در کتاب صور ملوک بنی ساسان، ملکه آذرمی دخت را اینچنین نشان داده شده است: بر تخت نشسته و پیراهن گلدوزی شده سرخ و شلوار آسمان گون به تن دارد و در دست راستش تبرزین و در دست چپش شمشیری گرفته که بر آن تکیه زده است. بنا کردن آتشکده‌ای در آبخاز و دژی در اسدآباد به ملکه آذرمی دخت نسبت داده شده است و به ملکه آذرمی دخت لقب «عادل» داده بودند. شاهنامه فردوسی که وی را آذرم دخت خوانده و خطبه بر تخت‌نشینی و رخدادهای دوره پادشاهیش را گزارش کرده از چگونگی مرگ ملکه آذرمی دخت گزارش نکرده است. به روایت شاهنامه فردوسی، ملکه آذرمی دخت از سال 630 بعد از میلاد مسیح به مدت 5 ماه حکومت کرد.

 

خسرو چهارم (سی و پنجمین پادشاه ساسانیان)

سی و پنجمین پادشاه ساسانیان فرحزاد خسرو یا خسرو چهارم یا خوره‌زاذ خسرو یا خوره‌زاد خسرو بود. خسرو چهارم بین سال‌های 630 الی 632 بعد از میلاد مسیح به سلطنت رسید. بزرگان در آن زمان به دو گروه تقسیم شده بودند. یک گروه طرفدار فرخزاد خسرو یا خسرو چهارم و گروه دیگر طرفداران یزدگرد سوم بودند که رستم فرخزاد در رأس آنها قرار داشت. از پادشاه خسرو چهارم سکه‌هایی ضرب شهرهای تیسفون به دست آمده که حاکمیت او را بر پایتخت ثابت می‌نماید اما همزمان نواحی فارس و بین‌النهرین یعنی نقاط مهم کشور در دست یزدگرد سوم و نایب‌السلطنه او رستم فرخزاد بوده‌است. در زمانی که پایتخت در دست پادشاه خسرو چهارم بود طرفداران یزدگرد سوم در شهر استخر یعنی خاستگاه ساسانیان تاج بر سر یزدگرد سوم نهادند، در حقیقت در مدت کوتاهی دو پادشاه ساسانی بر ایران زمین حکومت کردند. تاکنون سکه‌ای از سال اول سلطنت یزدگرد سوم که ضرب تیسفون باشد به دست نیامده است. در اواخر سال اول، پایتخت (تیسفون) به تصرف یزدگرد سوم درآمد و فرخ زاد به قتل رسید، بنابر این از سال دوم سلطنت یزدگرد سوم ضرب سکه در شهرهای تیسفون موجود است. روایات تاریخی در مورد نام و مدت زمان حکومت پادشاه یزدگرد سوم ساسانی کافی نبوده و نمی‌تواند ما را در این مورد راهنمایی کند. به روایت طبری آخرین شاهزاده ای که پیش از یزدگرد سوم بر تخت سلطنت ایران تکیه زد، شخصی بنام فرخزاد خسرو پسر خسرو پرویز است. احتمال می‌رود که خسرو چهارم خود را پادشاه معرفی کرده باشد و در شهرهای وه‌ از آمیدکوات و ایران در سال دوم حکومت به نام خود سکه ضرب کرده باشد.

 

فرخ‌ هرمز (سی و ششمین پادشاه ساسانیان)

سی و ششمین پادشاه ساسانیان فرخ‌ هرمز بود. فرخ‌ هرمز یکی از سپهبدان دورهٔ ساسانی است که در زمان سلطنت آذرمی‌ دخت مدعی تاج و تخت شد و آذرمی‌ دخت را به زنی خواست و چون آذرمی‌ دخت نمی‌توانست با پیشنهاد او علناً مخالفت کند، پنهانی در دربارش دستور به قتل فرخ هرمز داد ولی نتوانستند فرخ هرمز را بُکشند. رستم فرخزاد و فرخزاد هرمز پسران این سردار بودند.

 

هرمز ششم (سی و هفتمین پادشاه ساسانیان)

سی و هفتمین پادشاه ساسانیان هرمز ششم بود. از هرمز ششم و دو پادشاه قبل از خودش، بجز نامی از آنها چیز دیگری باقی نمانده‌ است. به نظر می‌رسد که آنها فقط در بعضی از قسمت‌های کشور به‌ پادشاهی پذیرفته شده بودند. سکه‌هایی با نام هرمز و با طرحهای سکه‌های پادشاه خسرو پرویز وجود دارد که در شهرهای مختلف ضرب شده‌ است. اکثر کارشناسان این نوع سکه را به هرمز پنجم یا سپاهبد فرخ هرمزد نسبت می‌دهند. برخی از محققان اعتقاد دارند که سکه‌هایی به نام هرمز متعلق به یک شخص نیست بلکه متعلق به دو شخص با عنوان‌های هرمز پنجم و هرمز ششم‌ است.

 

یزدگرد سوم (سی و هشتمین پادشاه ساسانیان)

سی و هشتمین پادشاه ساسانیان یزدگرد سوم بود. یزدگرد سوم نوهٔ پادشاه خسرو پرویز و همسر محبوبش شیرین بود. از خانوادهٔ سلطنتی چون کسی باقی نمانده بود، یزدگرد سوم را پیدا کردند و بر تخت سلطنت نشاندند.  یزدگرد سوم هنگام بر تخت نشستن 21 سال داشت. با به پادشاهی رسیدن یزدگرد سوم بعد از چندین سال ‌آشوب و تفرقه، سرانجام آرامش به ایران بازگشت و همه به اطاعت او درآمدند. پادشاه یزدگرد سوم از سال 632 الی 652 بعد از میلاد مسیح به مدت 20 سال حکومت کرد.  

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
دانلود فیلم و سریال با لینک مستقیم
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    مطالب سایت را چگونه ارزیابی میکنید؟
    تعرفه تبلیغات
    '); } function mazaya() { var mazaya=window.open('','','width=500, height=350'); mazaya.document.write('
    :

    ا()
    .


    '); } /*]]>*/



    تومان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 201
  • کل نظرات : 33
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 18
  • آی پی امروز : 18
  • آی پی دیروز : 37
  • بازدید امروز : 21
  • باردید دیروز : 138
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 159
  • بازدید ماه : 857
  • بازدید سال : 11,364
  • بازدید کلی : 476,542
  • کدهای اختصاصی

    ping fast  my blog, website, or RSS feed for Free

    . .